داشتیم تو کیفش دنبال چیزی میگشتیم یه دفعه این و چندتا دعای دیگه اومد تو دستش خندید گفت دعاهای مامانمه گفتم عزیزم دعا سنگینی داره بگو مامانت آنقدر نره پیش دعا نویس برای تو گفت نه چه سنگینی داره
من البته دیگه اعتقادی ندارم و میگم هیچ قدرتی بالاتر از خدا نیست
اما خب دلم آروم نمیشد رفتم بازش کردم و دیگه نذاشتم سر جاش به نظرتون چیکارش کنم که هرچی هست باطل بشه من خودم تو کیفم یه قرآن کوچیک میذارم اما اینکه آدم بره پیش دعا نویس رو نمیپسندم
خونه اش هم که میریم اگه دوبار چایی بخوریم یبارشو نمیذاره من بریزم خودش میاره یه دونه میده به من یه دونه به شوهرم بعد سینی رو میذاره جلو بقیه خودشون بردارند من یه بسم الله الرحمن الرحیم میگم و میخورم
