همیشه احترام میذارم، در اوج خستگی هم که باشم بازم گوش به فرمانم. پیش خودم میگم مادر خیلی ارج و قرب داره، دنیا کوتاهه و هیچی قابل پیش بینی نیست. کاری نکنم که فردا پشیمون بشم و غصه بخورم. همین حالا هم ناشکری نمیکنم. این وضعیت رو پذیرفتم، اما نمیدونم چرا بازم هربار دلم میشکنه. در برابر برخوردها و تبیض ها سکوت میکنم تا رنجشی پیش نیاد. اگر حرف دلم رو بزنم مطمئنم که ایشون ناراحت میشن و اوضاع بدتر از وضع فعلی میشه اما آیا این درسته که اکثر مواقع بخاطر رفتارشون چشمام گریون باشه؟
آدما تا کسی رو کنارشون دارن نسبت بهش بی تفاوتن اما همینکه از دستش میدن افسوس میخورن! ای کاش بیشتر قدر هم رو میدونستیم.