دوستم میگه بابام آدمی بود که محال بود من یه چیزی بگم و به حرفم گوش نکنه
میگه روزی که از دنیا رفت و آوردنش تو خونه من تو اون همهمه و شلوغی گوشمو چسبونده بودم به صورت بابام و حرف میزدم میگفتم بابا بیدار شو دارن میبرن خاکت کنن بابا توروخدا چشاتو باز کن اگه ببرن بذارنت زیر خاک دیگه نمیتونم برات کاری کنم بابا نذار ازم بگیرنت 🖤 میگه چند دقیقه گذشت و وقتی دیدم جواب نمیده فهمیدم واقعاً همه چی تموم شده 🖤
من با این تعریف خیلی گریه کردم