من نامزدم من شهریتانم نامزدم تهران اومدن شهرمون پریشب رفتم باهاشون بیرون ی دوری زدم و شام خوردم همه خوب بودن خواهراش رفتم سال نو تبریک بگم ی سلام کرد و محلم ندادی کلمه هم حرف نزد خواهرش متاهله تازه عروس و دختر اول دیشبمن به نامزدم به ارومی گفتم قبول مرد و خوب بود تا دیروز رفتیم گل بخریم در اومد گفت به خواهرام احترام بزار من خیلی ناراحت شدم دیگه کنترلم از دست دادم و گفتم چیکاو کنم دیگه تا اسنکه گفتم من نمیتونم اینجوری خسته شدم از کارا خواخرت و غر زدنتا خباصه با دل چرکین دیشب عیدی اورد و اومدن خونمون خواهراش داشت میترکید انکار زوی اومده بود گفتم خوب چرا اومد نمی اومد خلاصه هیچی از عقد حرف نزدن قرار بود باباش خونه بخره برامون با کمکم پدر من حالا دیشب همش میگفت نشد بریم اجاره کنیم واقعا مستاصلم نمیدونم چیکار کنم نامزدم هم بهم زنگ نمیزنه هر چی من بهش میچسبم اون اصلا ی تلفن نمیزنه فقط روزی یبار همین واقعا چیکار کنم
کسیکه نگاهت را نمی فهمد توضیحهای طولانیت را نخواهد فهمید