نمیدونم چرا انقدر ازاینده میترسم...هرروز همه چی گرون میشه و ما روز به روز فقیرتر
شوهرم شش ساله ورشکست کرد...دوتاماشین دوتا مغازه کلی طلا رو فروختیم ولی بازم قرضا تموم نشد.چه روزای سختی رو گذروندم ....من که تو ناز و نعمت بزرگ شده بودم به جایی رسیدم که دیگه بدبختی رو کامل حس میکردم،شوهرم کلی چک داده بود که بخاطر خرابی بازار همشون برگشت خورد و کلی سود روی چک ها رفت....همه فامیل پشتمون و خالی کردن...شوهرم چنبار رفت زندان و من و بچم چقدر شب و روز گریه میکردیم..خدایا سختی هامو تو خودت میدونی....خدایا تو خودت میدونی روز عاشورا شوهرم بخاطر چک زندان بود و من پسرم چقدر تو مسجد اشک ریختیم خدایا خودت میدیدی چقدر قلبم شکست و بازم به روی خودم نیوردم
خدا جونم نگاهی کن به دل شکستم😭🥺