دقیقا منو میگی گاهی وقتا فک میکنم نامرئی هستم دلم میخاد برم نبینمش شاید دور شدن ازش بتونه حالمو خوب کنه اینکه نشستم تو خونش از صب زود میره تا شب وقتیم میاد مستقیم میره تو اتاقش تا صب روز بعد دیواانم میکنه خانوادمم هی میگن تو بشین خونت توام محلش نده بابا عمرم رفت پیر شدم صدتا مرض گرفتم چرا نمیفهمه هیچکس؟من حالم بده بقران اشکم در اومد همین الان موقع نوشتنش