شوهرمن فک میکنه همین که میره سرکار خیلی مرده وباحقوق ناچیز منم که میسازم ودم نمیزنم خسته شدم دیگه حس میکنم ازسادگیم سواستفاده میکنه الان داریم اساس کشی میکنیم باید من به فکرماشین وکارگرباشم وشماره بگیرم تودیواراقاصحبت کنه چون میدونم خودش لحظه اخر بادوبرابر قیمت میره پیدامیکنه وازگلوی بچه هام میخوادبده پونزده سال با مستاجری ودخالت خانواده واعتیاد پنهونیش سرکردم الان یه ساله ترک کرده ولی من دیگه بریدم از بی پولی ازاینکه همش بایدبه فکر قرون قرون درامد کمش باشم که کم نیارم به خدا سالی یه بارهم خریدنمیکنم الانم دم عیده من بدبخت باید اسباب کشی کنم یه بارنمیگه من چیکارکنم چی جمع کنم به خدا خسته ام از زندگیم بگین چیکارکنم به خودش بیاد میریم دنبال خونه یا یه چیزی لاله اصلا حرف نمیزنه بگه کمتر کنین اجاره رو من مجبورم دهن به دهن مرده بشم بعد بیام خونه هم دعوا چراحرف میزدی انگار من شوهراینم