هر شب بعد از کارش یکی دو ساعت میره پیش رفقاش قلیون و پاسور میزنه، کارش سنگینه. منم عصرا میرم خونه مامانم تا بیاد دنبالم،
پسرم ۹ ماهشه خیلی غرغر میکنه و اذیت. خیلی خسته شده بودم عصری، دستم درد میکرد از بس بلند و کوتاهش کرده بودم، زنگ زدم مامانم گفت کار دارم بیرون ساعت ۶ به بعد میتونم بیام دنبالت. دیگه واقعا کم آورده بودم تماس گرفتم به شوهرم چندبار پشت خط بود داشت با داداشش حرف میزد. گفتم چرا اینقدر حرف میزنی یک ربعه داری چی میگی(آخه داداشش همیشه میخاد خود شیرینی کنه و همه مسایل خانوادگیشون برای شوهر من میگه اینم میره روی اعصابش.) گفت با تو چه مگه من میگم که با خواهرت چی میگی( حالا اصلن من با خواهرم تلفنی حرفی نمیزنم).
گفتم بیا بچت امشب یکم زودتر بگیر. من خسته شدم. تلفن قطع کرد. فکر کردم قطع شده، دوباره نماس گرفتم برداشت هر چی میخاست بهم گفت و قطع کرد.