از اول ازدواجمون همین بوده
هرچقدر من محبت کردم
ندید گرفت
بااینکه اذیتش میکنن وتوی فشار میذارنش(از بس کارو بار وزحمت دارن واسش) وعلاوه بر زحمات وکاروبارشون خرجشونو هم شوهر من میده
بااین همه درآمد خودشم به خانواده ش میده
و بجای خدا به پدر ومادر وخواهراش سجده میکنه
یعنی اگه تیکه تیکه ش کنن
بازم می پرستشون
و از بس بد منو پیشش گفتن
چشم دیدن منو نداره
وآرزوشه منو طلاق بده
فقط مهریه م بالاست از پس مهریه م بر نمیاد
دیگه ببینید تا چه حدی خانواده شو می پرسته
وقتی بچه میره خونشون وشیطونی میکنه
اونام شکایت بچه رو به شوهرم میکنن
شوهرم سر بچه م داد وبیداد میکنه
جالبیش اینه
بچه مم از این حجم وابستگی بی مورد شوهرم به خانواده ش
صداش در اومده ومیگه بابایی مامان بزرگ بابابزرگ وعمه هارو بیشتر از من میخواد