چند وقت پیش یه اتفاقی برام افتاد انگار از اونموقع افسردگی گرفتم البته داشتما ولی شدیدتر شده خیلی ناامید و بدبین شدم بداخلاقم شوهرم مراعاتمو می کنه ولی من خوبیاشو نادیده میگیرم و اذیتش میکنم دست خودم نیست گاهی سر بچه هامم داد میزنم
بیشتر از همه بدبین بودن به همه چیز اذیتم میکنه
برو دکتر و روانشناس و اینا شوهرت تا یه جایی میتونه تحمل کنه زندگیتو خراب نکن
من هم جدیدا اینجوری شدم . اونم بخاطر حساس شدن به خانوادش و ناراحتیهاییه که برام ایجاد کردن . این وسط تا یکم طرفشونو بگیره منم بدتر باهاش برخورد میکنم .
البته سعی میکنم دلشو باز بدست بیارم .
با خواهرشوهرمم خیلی سرد و بی اهمیت برخورد کردم و اصلادیگه برام مهم نیست ناراحت بشن یا چی بگن درباره ام.دیگه ازچشمم افتادن واقعا
هعی. توکل کن به خدا صبر و استقامت
اصلا اعتمادم از بین رفته من بیخیال ترین دختر دنیا بودم ولی الان خیلی استرسی ام بخاطر رفتارای شوهرم
مسبب حال الانمم شوهرم میدونم واسه همین خوبیاش به چشمم نمیاد فک میکنم هرچقد خوبی کنه جبران بدیاش نمیشه
