خانما من برادرم همیشه ادم متوقعی بوده هم خودش هم زنش همیشه از پدرمادرم طلبکاربودن انگار بااینک هرچی داشتن ودارن از پدرومادرمه هیچوقت قدردان نبودن من چند سالیه ک پدرمو ازدست دادم ایشون بعد پدرم پروتر هم شدن هزار جور جنجال درست کردن این دوتا حالم ازشون بهم میخوره بخوام از کارایی ک بامن کردن بگم خیلی زیاده سال تاسال ن بمن زنگ میزنه ن حالمو میپرسه دوساله ازدواج کردم خداشاهده دوکلمه باشوهرم حرف نزده اکثرا خونه مادرم میبینمش عینننن خوک تیرخوردست همیشه
مامانم پیشمه جن روزیه حالاامشب ساعت یازده شب زنگ زده بمامانم ک گوشی بده فلانی باحالت دستوری تامامان هست برو فلانجا دنبال کارای سهام عدالت بابا😑😐همسرم بشدت بهش برخورد گفت من اجازه نمیدم وراضی نیستم بری خودمم دوست ندارم هروقت کارداره زنگ میزنه دستور میده واقعا بایدچیکارکنم؟