2777
2789
عنوان

شروع زندگی ۶

162 بازدید | 11 پست

مامانم فهمیده بود یه خبراییه منی که یه دختر شاد و سرزنده بودم عین افسرده ها میشنستم و زل میزدم به یجا 

یروز ک حامد کلی بهم زنگ زد ج دادم و مامانم از پشت در صدای دعوا کردنمونو شنید هر چیزی ک بهم گفته بود همه منت هارو وقتی به حامد میگفتم شنید و گفت اگه نمیخوای جدا شو 

از اون دوران چیز زیادی ک یادم میاد اینه ک با خانوادش همش میومدن خونمون برای واسطه گری اما من دیگه نمیتونستم بابامو قسم دادم به روح مامانبزرگم ک نزاره برم 

از فرداش افتادم دنبال کارای طلاق وقتی حامد دید جدیم قبول کرد که طلاق بگیریم من مهریمو بخشیدم و اونم طلاق داد چون باکره بودم سر دو هفته دادگاهمون تموم شد و بعد یک ماه از عقد من جدا شدم

جدا شدن یه طرف حرفایی ک به گوشم میرسید یطرف 

مهدی دوباره بهم پیام میداد 

سروکله خاستگارام دوباره پیدا شده بود 

و دختردایی مامانم دوباره و دوباره هر روز خونمون بود برای ارمین 

از اینجا به بعد تعریف کردنش خیلیییی برام سخته و قلبم درد میگیره 

وقتی یکم آروم تر شدم میزارم 

اگه میخواین بدونین چی میشه زیر همین تاپیک پست بزارین تا لایکتون کنم

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

چجور شد که اخه به طلاق رسیدید ؟ فقط سر اینکه بهت گفته بود طلا میاوردی؟

نه خیلی به حرف مامانش بود مودی بود و هر سری تو یه حال بود 

بعد عقد متوجه شدم وقتی ک میریم بیرون به بقیه نگاه میکنه و وقتی گفت مامانم ازم خوشگل‌تره مطمئن شدم ک هیزه 

بخاطر پول باهام ازدواج کرد چون کله حرفش این بود که طلای سنگین بگیره جهیزیه انچنانی بیار حتی وقتی فهمید بابام یجا مغازه داره میگفت بیا دوتایی اینجارو بپا کنیم بابات استفاده نمیکنه 

و اینکه هر وقت بهم دست میزد حالم بهم میخورد خیلی برام چندش اور بود

نه خیلی به حرف مامانش بود مودی بود و هر سری تو یه حال بود  بعد عقد متوجه شدم وقتی ک میریم بیرو ...

درک میکنم عزیزم ، خودم یه بار عقد کردم و طرف خیلی بدتر تز این چیزایی که گفتی بود ، منم مثل تو هیچ رابطه ای ندتشتم و خداروشکر سال بعدش دوباره ازدواج کردم و تقریبا راضی هستم 

نه که حرفی نباشه ، هست ... ولی گفتن و نگفتنش فرق نداره 
درک میکنم عزیزم ، خودم یه بار عقد کردم و طرف خیلی بدتر تز این چیزایی که گفتی بود ، منم مثل تو هیچ را ...

خداروشکر ک راضی هستی 

اما من مثل تو خوش شانس نبودم 

یه تاپیک دیگه زدم برام سخته به یاد آوردن اون روزا همیشه با خودم میگم کاش عقل الانمو اون موقع داشتم تا این همه مشکل برام بوجود نمیومد 

خداروشکر ک راضی هستی  اما من مثل تو خوش شانس نبودم  یه تاپیک دیگه زدم برام سخته به یاد آ ...

ایشالله که همیشه همه چی برات خوب پیش بره

نه که حرفی نباشه ، هست ... ولی گفتن و نگفتنش فرق نداره 
اسی ی بار دیگه پرسیدم جواب ندادی چرا دست میزد چندش داشتی؟

تو حالت عادی ازش بدم نمیومد ولی دلم نمیخواست بهم دست بزنه 

انگار یه حس چندش آوری بهم دست میداد دیدی از یه چیزی بدت میاد اما نمیدونی واسه چی مثلا من از چیزای ژله‌ای بدم میاد چندشم میشه ازشون  

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   پری_دخت88  |  58 دقیقه پیش
توسط   bff_  |  39 دقیقه پیش
توسط   مهشاد3355  |  39 دقیقه پیش