خیلی اذیتم میکنه شکاکه حق ندارم جای برم تنهای حتی خونه مادرم نمیتونم برم دو هفته ای یبار میبره اونم با قهر و دعوا
دیشب بهش میگم چرا منو اذیت میکنی میگه من اعصابام قاطیه تو هم قاطی تر میکنی
الان بهش زنگ زدم یکم بی انرژی حرفید باهام منم انرژیم صفر شد
چرا من اینقدر ظعیفم خسته شدم از خودم و وابستگیم
وقتی اون خوبه منم خوبم وقتی بی انرژیه من مرده متحرک میشم یکی بهم یه چیزی بگه یه کاری کنم چند وقته همش به مرگ فکر میکنم دوستان یه راهنماییم بکنید خیلی تو عذابم