ولی دیگه بهم خوش نمی‌گذره
چون دیگه تو مهمونی حس خفگی بهم دست میده
و دوستام ازم دور شدن
غریبه شدن
زندگی زیبا بود
ب خدا دیگه هیچی مزه نداره
همه چی خاکستریه
ن خواهر
کشش ندارم
فقط دارم گریه میکنم خالی شم
بلکه کار دست خودم ندم
همش دارم خودمو راضی میکنم بلایی سر خودم نیارم
چون اگه کاری کنم تا فردا ظهر کسی نمی‌فهمه
و تا اون موقع تموم شدم
مامان؟؟؟
بابا؟؟؟
مرسی
مرسی برای زندگی قشنگی ک برام ساختین
من ازتون راضیم
خدا ازتون راضی باشه
از بچگی تا آخرین روزی ک خونتون بودم
با هر کمی و کاستی ،با هر قهر و آشتی ای
برام قشنگ بود
مرسی
دوستون دارم
الان میترسم کار دست خودم بدم
چون اون موقع خدا ناراحت میشه
نمیذاره ببینمتون اون دنیا
مامانی دیگه هیچی مثل قبل نمیشه
ولی تو و بابایی اون دنیا برام مثل قبلاً باشین
ی بار دیگه زندگی کنم
فقط ی روز مث قبلا
من مثل خودت حسم الان اینه آخر آخر خط با این تفاوت که اون مامان وبابایی که تو داری رو اونم ندارم فقط دوتا بچه دارم که با خودم بد بختشون کردم وفقط وفقط به خاطر اونا کاری دست خودم نمیدم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
10 ثانیه پیش
10 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
