روزی که خانومم بیمارستان بود برای تولد بچه مون
دو سه ساعت از بزرگترین ساعتهای زندگیم پشت در زایشگاه بود
وقتی پرسدار اومد من فقط سلامتی همسرم و بچه برام مهم بود و اون از جنسیت بچه میگفت
حرفش را قطع کردم و از سلامتی و اوضاع همسرم پرسیدم چون ظاهرأ تولد سختی بود
وقتی گفت سالم و هیچ مشکلی نداره نفس راحتی کشیدم و زمان به سرعت طبیعی خودش بازگشت