دخترم تو شیش ماهگی قاب سیکارت تو گلوش گیر کرده بود منم که بچه اول اصن نمیدونستم چیشده باید چیکار کنم فقط گفتم خدایا کمک کن که اخرشم بچم اینقدر گریه کرد و حق زد که قاب سیمکارت دراومد
البته اینو به هیچکس نگفتم حتی باباشم نمیدونه
من جفت دخترام آبنبات گیر کرد داخل گلوشون خدا بهم رحم کرد هر دو جا مامانم بود یه جا خونه مامانم بود یه جا هم عروسی بودیم مامانم درشون آورد خودم مُردم از بس گریه کردم دیگه اصلا به بچه هام آبنبات ندادم الان پسرم کوچیکه هر کاری میکنه براش نمیخرم میترسم
رفته بودیم امامزاده با اقوام همسر. اونجا شکلات پخش کرده بودن پسرم دوسالش بود باشکلات تو دهن دنبال بچه ها میدوید وبازی ..شکلات پریده بود توحلقش. یهو دیدم کبود و...از ترس مردم. زن عموی شوهرم هرچی دست وخمش کرد .بالا نیاورد .همسرم از قسمت مردونه اومد خیلی ریلکس وآرام تو یک ثانیه با انگشت درش آورد. ولی من مردم وزنده شدم....
دخترم خیلی کِرِم دوست داره
کرم مرطوب کننده یا کالاندولا که برا پاهاش استفاده میکنم و میگه باز کن بخورم
الان همه شونو جمع کردم قایم کردم ولی اگه ببینه دعوا و گریه داریم
پسرم یک سال و نیم بود به باباش دادم غذا بهش بده گوشت بلدرچین بود یهو دیدم بچه کبود شد و سرش رفت مونده بودیم دوتایی چش شد تازه اولین قاشق بود دهنش گذاشته بود
به ذهنم رسید غذا شاید گیر کرده تو گلوش انگشت انداختم و یهو دیدم جناق بلدچین دقیق به صورت ۸ گیر کرده بود ته حلقش
حالا بماند که گلوی بچم زخم شد و عفونت کرد و ،.....
خدا به بچم رحم کرد
