دوستان من به دلیل بیماری مجبور شدم برم مرکز استان تو یه آپارتمان رهنی مجردی زندگی کنم خیلی شرایط برام سخت بود!
خاله ام هر هفته میومد سراغ من دو تا بچه عقب مونده شو میذاشت پیش من و تا آخر شب می رفت پاساژ گردی پسرش هم ۱۸ سالشه خیلی زشته خیلی هم بدحرف هم هست
بهش گفتم میای سراغ من که چی نمی بینی مریضم حوصله ندارم گفت حالا چی شده جونت درومد !!!!!!
منم حرفم شد باهاش انداختمش بیرون
زنگ زده به مادرم که دخترت هرچی از دهنش میاد میگه خیلی بی تربیته و فلان و دیگه نمیام خونتون
منم گفتم به درک
شما قضاوت کنید کار من بد بوده ؟