ما یکی از فامیلامون فوت شده بعد صبح میریم چون اونجا ماها باید کمک کنیم باید تا شب بمونم ولی خواهر شوهرم ک تقریبا فامیل اونا هم میشع با شوهرش با ماشین ما میان انتظار دارن زود برگردیم دو روز اینطوری کردن امروزم باز اومده بود گفتم بچه اذیت میکنه چرا نمیری گفت خو الان میخوایم با شما بیایم گفتم شما خودتون برید دیگه من میخوام تا شب اینجا بمونم برنمیگردم اونم دیگه هیچی نگفت پنج دقیقه بعدش پا شد رفت انگار ماشین قخطیه