سلام دوستان ما یه شب خونه مادرشوهرمینا خوابیدیم به خاطر همین طلاهامو همشو گذاشتم تو یه مشمبا بردم اونجا دادیم مادرشوهرم نگه داشت پس فرداش شب با شوهرم میومدیم‌خونه شب ساعت دوازده و نیم اینا بود گفتم به شوهرم طلاهامونو برداره ببربم مادر شوهرمو پدرشوهرم گفتن دیر وقته پیاده میرین خطرناکه فردا صبح ببرین منم گفتم نه مراقبیم میبریم
از شوهرم میپرسم ناراحت شدن اصرار کردم طلاهامونو ببریم گفت اره کارت زشت بود
واقعا کارم زشت بود؟ اخه من استفاده میکنم ازشون
ن. عادی بود همه چی
نه هیچ چیز زشتی نبود
نه چرا زشت باشه خوب کردی
یعنی بخاطر اینکه توی خونه نبودین نگران بودین یه وقت دزد نیاد طلاهاتو با خودت بردی ؟ چند گرم هست طلاهات ؟
اولشه من از تو بدتر بودم. فقط هم خودم و عذاب میدادم درعوضش شوهرم اصلا براش مهم نبود بقیه چه فکری میکنن.
بعد یه اتفاق که دیدم من به همونایی که خوبی میکردم و ناراحتیشون برام مهم بود ولی اونا نه یاد گرفتم که دیگه به اینجور چیزا اهمیت ندم. الان خداروشکر خیلی فکرم آزاد تره و خودم وآزار نمیدم
چند سالته و چندوقته ازدواج کردین
