چند وقت پیش تو رویاهای خودمون بودیم وحرف می زدیم گفتیم پولدار شدیم یه اسب هم بخریم و بزاریم ویلای شمال چون دخترم دوست داره ! ( حالا نه ویلا داریم نه پول اسب !)
بچه ها هم دوچرخه و اسکیت هاشون خراب شده
قرار بود براشون بخریم که خودش کلی هزینه هست !
حالا بعدداز طهر همسرم پیام داده دارم اسب می خرم 😐
خودمون هم پر از چاله چوله و بدهی و مستاجر !
گفتم مخالفم !،
حالا شب امده می گهوچه اشکالی داره
میگمما سالی یه بار بیشتر نمی ریم شمال !اسب رو کجا نگه می داری طرف هم نگه داره کلر هزینه و.. داره ..
گفتم ما االان پولی نداریم اخه این چه کاریه
خلاصه بحثمون شد
گفتم هر کاری دلت می خواد برو بکن
وقتی تو تصمیمت رو گرفتی پس چرا داری میای می گی !،
بعد از این ور داری بهم می گی قناعت کن !،منو مسخره کردی !!!!
اخرشم حق به جانب قهر کرده !،
یعنی من واقعا دیگه حرفی ندارم باهاش!
ماشین رو دیروز فرخته دوقرون دستشه !،خدایا من این کارسو کجای دلم بزارم !