پیرو تایپیکای قبلیم من باهمکارم حدود یه سال در ارتباط بودیم همو خیلی دوست داشتیم و وابسته هم شدیم تا یه خواستگار برام اومد و من همه چیو به خانوادم گفتن ،ولی چون سابقه اعتیاد داشت به شدت مخالفت کردن و نذاشتن من برم سرکار، چند ماهه دیگه هم تلفنی درارتباط بودیم تا باز متوجه شدن ،انقدر تو خونه جنگ و دعوا پیش اومد من به حدی تو فشار بودم نهایت شمارمو عوض کردم و باهاش تموم کردم تقریبا یک ونیم ماهه،الان دوباره سرو کله همون خواستگار قبلی پیدا شده من روحیم انقدر داغونه نمیتونم با یه شخص جدید آشنابشم ولی اصلا منو درک نمیکنن مامانم یه حرفایی بهم میزنه که تو فلان فلان شده ای و خیلی حرفای ناجور که هنوز باهاشی و... ،حتی امروز انقدر فشاری شد و حرص خورد دوبار روم دست بلند کرد خواستگار منتظر جواب بیان خونه ،با این کارایی که مامانم کرد نیومده ازش متنفر شدم،من باید چیکار کنم،مادرش میخواد منو ببینه گفتم باشه بیرون قرار بذاریم،لج کرده باید بیان خونه خیلی تحت فشارم اصلا روحیه ندارم