2777
2789

بچه ها تایپیک قبلمم در مورد کوکو شنله!

یه خانم قوی و خود ساخته اگه وقت داشتین حیفه که زندگی نامشو نخونین~

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

میخوام براتون زندگی لود ویگ بتهون رو بگم . . .

ما الان توی قرن 18 هستیم اونم تو دل شهر بن المان ، یه شهر دور افتاده که کسی حتی تصور اینکه اونجا زندگی کنه رو هم نداره ...

توی این شهر مردی به اسم لود ویگ بتهوون متولد شد.

مردی با نبوغ و ماهر با توانایی فوق العاده و بی نظیر در موسیقی که همه رو حیرت زده میکرد 

وقتی شروع به نواختن میکرد فقط باید چشماتو میبستی و محو اون همه زیباییِ گوش نواز میشدی.

پدر بزرگش نابغه بزرگ موسیقی بود؛ سعی خودش رو کرد تا پسرشو مثل خودش بار بیاره و بهش اموزش بده تا اینده خوبی در پیش داشته باشه اما پدر بتهوون یه ادم پخمه و چیپ بود که هر شب از خونه میرفت بیرون و مست بر میگشت !

اسم پدر بتهوون یوهان بود .

یوهان سه تا پسر داشت اولین پسرش همین اقای لود ویگ بتهوون بود بعد جسپر و نیکولاس؛

که قبل از بتهوون استعداد برادر کوچیک ترش شناخته شد و خانوادش بچهٔ به اون کوچیکی رو میبردن به دربار تا بنوازه برای درباریان و اینجوری پول زیادی به جیب میزدن !

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

میخوام براتون زندگی لود ویگ بتهون رو بگم . . .

ما الان توی قرن 18 هستیم اونم تو دل شهر بن المان ، یه شهر دور افتاده که کسی حتی تصور اینکه اونجا زندگی کنه رو هم نداره ...

توی این شهر مردی به اسم لود ویگ بتهوون متولد شد.

مردی با نبوغ و ماهر با توانایی فوق العاده و بی نظیر در موسیقی که همه رو حیرت زده میکرد 

وقتی شروع به نواختن میکرد فقط باید چشماتو میبستی و محو اون همه زیباییِ گوش نواز میشدی.

پدر بزرگش نابغه بزرگ موسیقی بود؛ سعی خودش رو کرد تا پسرشو مثل خودش بار بیاره و بهش اموزش بده تا اینده خوبی در پیش داشته باشه اما پدر بتهوون یه ادم پخمه و چیپ بود که هر شب از خونه میرفت بیرون و مست بر میگشت !

اسم پدر بتهوون یوهان بود .

یوهان سه تا پسر داشت اولین پسرش همین اقای لود ویگ بتهوون بود بعد جسپر و نیکولاس؛

که قبل از بتهوون استعداد برادر کوچیک ترش شناخته شد و خانوادش بچهٔ به اون کوچیکی رو میبردن به دربار تا بنوازه برای درباریان و اینجوری پول زیادی به جیب میزدن !

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

جوری که یوهان حتی تو خوابشم این همه پولو نمیدید...

رسما اون بچه شده بود یه منبع درامد خوب برای خانوادش؛

وقتی یوهان متوجه شد بتهوونم توی موسیقی استعداد داره، باخودش گفت چرا ازش استفاده نکنم؟ اینجوری پول بیشتری هم گیرم میاد ،

و اینطور شد که سختی های بتهوون استارت خورد، اون هنوز پنج سالشم نشده بود که پدرش گفت باید موسیقی یاد بگیری و [فکر میکنم پیانو بود] 

با بی رحمی و به نحو وحشت ناکی به این بچه کوچیک سخت میگرفت

اگر بتهوون توی تمریناتش یه اشتباه کوچیک مرتکب میشد یه تنبیه سخت روی شاخش بود!

از تنبیهاتش بگم ، مثلا اگر بتهوون قطعه ای رو اشتباه میزد یوهان اونو تو زیر زمین خونشون زندونی میکرد !! فک کنین اون بچه هنوز پنج سالشم نشده بود...

حالا هر چقدر که زمان میگذشت یوهانم بد تر و بد تر میشد ... بیشتر مست میکرد و با زن و بچش بد رفتاری میکرد بخصوص بتهوون بیچاره!

گاهی نصف شب که همه خواب بودن میرفت بالای سر بتهوون و بچه رو از خواب بیدار میکرد و میگفت بیا برام پیانو بزن!!!

حالا بتهوون بزرگ تر شده بود و زندگی رو هم بیشتر و بهتر درک میکرد ، چند لول بالا تر از هم سن و سالاش میفهمید چون اون از کودکی سختی های زیادی کشیده بود.

بتهوون دوست داشت تا حد امکان از خانوادش دور باشه بره جایی که اصلا ریختشونو نبینه مخصوصا پدرش یوهانو[ که البته بچه حق داشت] حالا زمان این رسیده بود که بره مدرسه ...

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

توی مدرسه هیچ دوست و همراهی نداشت ، چشماش چشای یه بچه شیش یا هفت ساله نبود به شدت غمگین و خسته از زندگی خودشونو به رخ میکشیدن اگر نگاه به چشماش میکردی اون غم عمیقو میتونستی ببینی.

حالا اون با تمام سختی ها ومشقتایی که کشیده بود تونست اولین کنسرتش رو توی هفت سالگی بین مردم برگذار کنه.

توی این کنسرت خوشبختانه یکی از موسیقی دان های دربار هم حضور داشت ، که محو نواختن بتهوون شده بود. چشماشو بسته بود و به نوای موسیقی بتهوون گوش میداد ، این موسیقی دان کریس جان نیف بود که موسیقی رو هم به طور حرفه ای تدرس میکرد.

اون شیفته نواختن بتهوون شده بود بطوری که تصمیم گرفت اونو به شاگردی قبول کنه.

و این فوق العاده بود حالا دیگه بتهوون مجبور نبود که پدرش و اون همه سختی رو تحمل کنه.





خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!


لود ویک بتهوون تونست از دست پدرش خلاص بشه و شاگرد کریس جان نیف شد 

مدرسه رو توی ده سالگی رها کرد و معلمش (جان نیف) که از استعداد بی نظیر لود ویک خبر داشت تصمیم گرفت اونو برای رشد بیشتر بفرسته به ویَن پایتخت موسیقی جهان .

و اتفاقاتی افتاد که اون سال لود ویک بتهوون نتونست بره اما تو 16 سالگی موفق شد بره به وین ..

حالا چه اتفاقتی قراره بیوفته ..

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

قرنی که بتهوون توش زندگی میکرد بهش میگفتن قرن طلایی چون داشت یه تغییراتی در فکر و زندگی مردم ایجاد میشد و زندگیشون ارتقا پیدا میکرد مخصوصا برای هنرمندها.

مثلا تو اون زمان زن ها نمیتونستن کتاب بنویسن !

نظر شخصیشونو بگن ... کلا به زنا اهمیت خاصی داده نمیشد، اکثر افراد مشهور و مقام دار مرد بودن.

خب بریم سراغ خود لود ویک بتهوون!

بتهوون رفت به وین که اون روزا بدون هیچ تردیدی پایتخت فرهنگی اروپا بود . شهری با زیبایی های خاص خودش که نفس مسافر هارو بند میاورد ،با معماری بی نظیر که هنر در لا به لا و گوشه گوشه های شهر نمایان بود و به چشم میومد .

این شهر ارزوی خیلیا بود . . .

لود ویک خوش حال بود و ذوق زده، چون تو این شهر میتونست موتسارت رو ببینه ، موتسارت رویای بتهوون بود. بهش میگفتن پادشاه موسیقی جهان ، 

و حالا بتهوون میتونست به دیدنش بره.

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

اسم کاملش ولفگانگ آمادئوس موتسارت بود

[میتونین در موردش تو گوگل بیشتر بخونین]

بتهوون یه شانس و موقعیتی پیدا کرد که تونست برای موتسارت پیانو بزنه، خونه موتسارت به شکل یه سالن زیبا و بزرگ بود مثل سالن های موسیقی.

اون به خونه موتسارت اومده بود و داشت از راه پله بالا میرفت اونجا پر بود از ادمای شیک پوش و مجلل با لباسای ابریشمی و کلاگیس های بزرگ روی سرشون، و این برای بتهوون مهم بود که از همه لحاظ درجه یک باشه .

حالِ اون موقعش خریدنی بود، میشه گفت که بتهوون 16 ساله داشت از خوش حالی و سرخوشی به غش کردن نزدیک میشد، اما یه نفس عمیق کشید تا به خودش مسلط بشه و بهترین خودش رو برای همه ی ادمای حاضر در سالن به نمایش بزاره.

لود ویک بتهوون با موسیقی که نواخت تونست نظر همه افراد حاضر در مهمونی به ویژه موتسارت رو جلب کنه، اون متحیر شده بود جوری که رو کرد به همسرشو گفت: بهت قول میدم که این بچه به زودی چیزی رو به دنیا عرضه میکنه که همه تا ابد در بارش حرف بزنن!

لود ویک دوست داشت در کنار موتسارت بمونه تا موسیقی رو بهتر ازش یاد بگیره اما اون خبر نداشت که این اخرین دیدارشونه !

چند روز بعد نامه ای از طرف پدرش یوهان به دستش رسید که توی اون نامه گفته بود مادرت سلّ گرفته و باید برگردی...

پس اون باید سریع بند و بساطش رو جمع میکرد راه میوفتاد به طرف شهر خودش.

اون احساسات متضادی در مورد مادرش داشت اما اینو میدونست که مادرشو دوست داره و براش عزیزه، اما مادرش هیچ وقت در برابر بد رفتاری های پدرش یوهان ازش دفاع نکرده بود!

اما بتهوون شهر ارزو هاش رو رها کرد و به خونه برگشت


خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!


لود ویک بخاطر بیماری مادرش از وین به خونش برگشت،  اما خب همون سال تابستونش مادرش فوت شد.

حالا یوهان که از مرگ همسرش ناراحت بود بیشتر از قبل نوشیدنیه الکی مصرف میکرد.

دو سال گذشت و تو این دوسال بتهوون ، شد بود سرپرست خانوادش ، به پدرش هم که هیچ اعتمادی نبود.

اون از دو تا برادر کوچیک ترش مراقبت میکرد در حالی که خودش وارد 18 سالگی شده بود.

از پدرش متنفر بود چون هر روز بد تر از قبل میشد. از خونه بیرون میرفت و ساعات زیادی برنمیگشت و کسی ازش خبر نداشت

بتهوون همچنان که از دو تا بردارش مراقبت میکرد باید میرفت و پدرش رو از کوچه خیابون ها گاهی جاهای تنگ و تاریک و ترسناک و کوچه پس کوچه ها که میخونه ها اونجا قرار داشت جمع میکرد و میاورد خونه!

مثلا بتهوون اونو یه روز از زیر پل که موش ها داشتن از سر و کلش بالا میرفتن پیدا کرد !!

تمام اینها باعث شد که بتهوون پسری که از کودکی ما باهاش همراه شدیم و باهاش همزاد پنداری کردیم و بیشتر درکش کردیم بتدیل بشه به یه مردِ با اعتماد بنفس به همراه خلقی بد و عصبانی، خصلتی که تا اخر عمرش همراهش موند.

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

حالا اون برای رسیدگی به خانوادش نیاز به پول داشت پس یه شغل در دربار بُن گرفت، تنها شغل مناسبی که در اون زمان وجود داشت نواختن ویلون بود.

سازی که بتهوون اصلا بلد نبود! اما اون مجبور بود که یادش بگیره و موفق هم شد، اونم در یک زمان کوتاه.

اون قسمتی از زمانش رو در دربار ویلون میزد و بقیه وقتش رو صرف نوشتن اثار خودش میکرد و به غیر این کار ها دیگه کار خاصی انجام نمیداد .

همون سال اون یکی از اثارش رو تقدیم کرد به یکی از قهرمان های زندگیش ،امپراتور ژوزف دوم، یکی از رهبران محبوب عصر روشنگری .

منظورم از عصر روشنگری همین تغییر تفکرات و طرز فکر مردمه

این قطعه ی تقدیم شده به حدی سخت و دشوار بود، که بعضی از نوازنده ها قبول نمیکردن که در اجرا حتی کمکی کرده باشن و این مشکلی تا اخر همراه بتهوون بود.

کم کم داشت دموکرات وارد فرانسه و همه جهان میشد و قدرت اشراف هم کمتر، اما با این حال اشرافیان از هنرمندان وین حمایت مالی میکردن.

تو قسمت سوم بهتون گفتم که موتسارت قهرمان موسیقی جهان بود و حالا باید بگم که به طور ناگهانی اون در سن 35 سالگی فوت میشه...

بعد از مرگ موتسارت، مهم ترین موسیقی دان دنیا حالا یوزف هایدن افسانه ای بود، که اون شیفته ی موسیقی نو و بی پروای بتهوون شده بود .

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

پس در سال 1792 به بتهوون پیشنهاد داد تا استادش بشه و اونو با خودش ببره به وین...

بتهوون دیگه روی ابرا راه میرفت و یه عالمه خوشحال ، اما دو باره بعد از یک ماه به دلیل فوت شدن پدرش باید برمیگشت به شهرش،

اما این دفعه اون تصمیم گرفت که در مراسم پدرش که اون همه سختی و بدبختی براش به وجود اورده بود شرکت نکنه.

لود ویگ بتهوون 22 ساله این دفعه به وین اومده بود که بمونه، اون میخواست شکوفا و وارد دربار  بشه ، برای خودش زندگی بسازه کافی بود اون همه سختی و غم و ناراحتی...

-

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

خب بتهوونی که اون همه سختی کشیده بود ، همین روی روح و روانش تاثیر گذاشته بود، و اونو به یه مرد بد اخلاق و زمخت تبدیل کرده بود.

بتهوون میخواست وارد درباره بشه ، در زمان کوتاهی موفق شد که به خواستش برسه .

کم کم که میگذشت اون در وین به شهرت میرسید و خیلیا دلباخته ی نواختنش میشدن.

باورتون نمیشه اما بتهوون اینقدر از جون مایع میگذاشت اینقدر قشنگ و بی نظیر و ملودی های سختی مینواخت که کُنت ها ، اشراف و پرنسس ها صف میکشیدن تا از نظر مالی حمایتش کنن .

و همین پول گرفتنا بود که باعث شده بود اون به کارش ادامه بده...

بتهوون دچار تضاد های خودش بود، مثلا یه روز خودشو محتاج اشراف میدید روز بعد به این فکر میکرد که باید مستقل از هر کسی باشه ،

از یه طرف از اشراف و نا برابری اجتماعی بدش میومد و از طرف دیگه از در کنار اونا بودن لذت میبرد ،

یا اینکه باهات صمیمی و مهربون میشد و چند لحظه بعد میدیدی همون ادم مهربون الان عصبانی و پر از خشمه!

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

جوری که این بداخلاقیاش توی شهر هم معروف شده بود.

حالا این مرد بد اخلاق دوست نداشت ببینه که پرنسس ها ، دوک ها و کنت ها مرتبه بالاتری از هنر مندا دارن اما خب این یه واقعیت بود، چون هنرمندا دقیقا  از همین ادما خرج خودشونو در میاوردن، اما بتهوون با این مسئله مشکل داشت ،

اون میگفت این هنرمندان که یه چیزی خلق میکنن نه اشراف که با شانس تو یه خانواده ثروتمند به دنیا اومدن!

خب یکم بریم جلو تر و بیشتر تو زندگی این مردِ خشمگین کنجکاوی کنیم[:

تصور کنین الان قرن 19 ام هست چون بتهوون وارد قرن جدید شده و اوایل 30 سالگیش رو میگذرونه

اون مردی با موهای در هم ریخته و شلخته و نگاه غمگین و عمیقه .

که تونسته بود حرفه اش رو به عنوان یکی از موسیقی دان های اروپا تثبیت کنه و محبوب خیلیا بود

همون موقع ها بود که اولین سمفونیشو نوشت و منتقدانش شیفتش شدن ، این شهرت برای اولین بار تو زندگیش ، داشت توجه  زن هارو بهش جلب میکرد.

همین ایام بود که اون دیوانه وار عاشق یکی از شاگرد هاش شد بانویی اشرافی  و زیبا به اسم کنتس جولیتا گویچاردی ، بتهوون برای به دست اوردن دل کنتس مونلایت سوناتای زیبا رو نوشت.

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!

اما خب باید بگم که جولیتا با بتهوون ازدواج نکرد و رفت و با یه کنت تشکیل خانواده داد!

هر چقدر که میگذشت علاوه بر این مشکلات بدن بتهوون هم داشت مشکل ساز میشد اون کم کم داشت ناشنوا میشد و ترس برش داشته بود و همین ترس باعث عصبی تر شدنش شده بود جوری که بقیه دیگه ازش میترسیدن

اون تصمیم گرفت که برای ارامش بیشتر خودش به یه روستا نزدیک وین بره

پاییز همون سال تو نامه ای به برادرش نوست : من محکومم مثل یه موجود بیگانه عجیب در تنهایی زندگی کنم چون وقتی در بین مردم میرم وحشت باور نکردنی همه ی وجودمو میگیره، تموم کردن زندگیم برام کار خیلی سختی نیست و این فقط هنره که باعث شده دست نگه دارم ..

اما خب غرور باعث شد که اون نامه رو پست نکنه... اما بعد از همین قضیه بود که انگار چیزی درونش تغییر کرده بود

اون دیگه به انتهای تاریکی غم رسیده بود، چون روزی میرسید که باید کلی از عمر خودش رو توی بی صدایی و تنهایی مطلق بگذرونه

انگار که بتهوون با درک این موضوع یه قدرت دوباره گرفته باشه! اون تصمیم گرفت بجای اینکه قربانی سرنوشت بشه بهش غلبه کنه

اون خشم و دردشو در هنرش متجلی کرد و طولی هم نکشید که این کارش اونو به یکی از مشاهیر بزرگ جهان تبدیل کرد ، در دهه سی سالگیش اون مجموعه ای از سمفونی ها ، سوناته ها های شاهکار و بی نظیر خودش رو نوشت

حالا انگار که بتهوون دوباره متولد شده بود

سمفونی شماره پنج بتهوون یه غوغای بی نظیر بود برای خودش

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟باید به چپت باشد و کاریت نباشد ...!
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز