سه شنبه هفته پیش اومدن
از قیافش بهتون بگم از ۱۰ بهش ۶ میدادم
رفتیم حرف زدیم تو اتاق یک قهقه هایی میزد مامانمو مامانش و خواهرشو ...صدای خنده هاشو شنیده بودن مامانم میگفت مادرش چپ چپ نگاه میکرده
از لحظه ای که گفت سلام تا لحظه خداحافظیش بهم زل زده بود چشامو دراورد انقد نگام کرد خووهرم بعد رفتنشون گفت این چرا انقد نگاه کرد مادرش انقد بد بهش نگاه میکرد سرشو نمیداخت پایین
از هر ۱۰ تا حرفش ۹ تاش این بود چقد تفاهم داریم چقد شبیه همیمو...
قراربود ۱۰ دقیقه حرف بزنیم اما ول نمیکرد نزدیک ۱ ساعت و ۴۵ دقیقه حرف زد
آخرم گفت چه جلسه خوبی بود
بعدم رفتیم از اتاق بیرون خواهرش گفت پاشو بریم
حالا امروز مادرش بعد ۸ روز زنگ زده من فک کردم برای قرار دوباره زنگ زده دیدم نه گفت خوشبخت بشن انشاء...
چقد بی فرهنگ بودن بعد ۸ روز زنگ نمیزنن بگن خوشبخت بشن بعد ۸ روز قرار بعدی رو میزارن من فک کردم نمیان دیگه بعد دیدم امروز زنگ زدن
چقد ناراحتم پسره نظراتش شبیه من بود شغلشم خوب بود پسند کرده بود چرا یهو اینطوری کرد؟
مامانم میگه با کارایی که این کرد تو جلسه خواستگاری آخر برمیگرده...به نظرتون برمیگردن؟
ازش خوشم اومده بود یکم 🙁