یکی دو نفری رو میشناختم که خودکشی کردن چند سال پیش .
اونموقع تا مدت ها مات و مبهوت بودم و میگفتم آخه لعنتی به من میگفتی من کمکت میکردم چرا مردی و جون خودت برات ارزش نداشت همیشه میگفتم کاش قبل خودکشی به من گفته بودن میگفتم اگر به من گفته بودن از همه داشته هام میگذشتم تا مشکلشون حل شه تا الان زنده باشن....
اما حالا ...
چند وقتیه افسردگیم به حاد ترین مرحله رسیده
حتی داروهامو ریختم دور و چند روزه نمیخورم
بغض داره خفم میکنه ،و تصمیم به خودکشی دارم.
اما بخاطر اون حسرتی که از اون دونفر که سالها قبل خودکشی کردن و فوت شدن دارم تصمیم گرفتم به عزیزانم بگم و باهاشون خداحافظی کنم .
به همسرم ،به مادرم ،به خواهرم گفتم و هیچ اهمیتی ندادن مامانم خندید گفت کمتر چرت بگو
خواهرم گفت ماشینت برسه ب من ؟و خندید
شوهرم گفت باشه .و با حالتی که انگار اخ این چقدر چرت میگه زد فوتبال....
دلم شکسته از صبح انقدر بغضمو قورت دادم که حد نداره
به شوهرم گفتم واقعا تصمیم به خودکشی دارم گفت دوست دارم آدم باش پاشد رفت.
ظاهر من همیشه ادای قوی بودن رو درآورده حالا هیچکس ذره ای منو جدی نگرفت ،دارم با گریه براتون مینویسم دلم شکست کاش یکی بغلم میکرد میگفت چیکار کنم خودکشی نکنی؟چیکار کنم حالت خوب شه ؟چیکار کنم دربارش صحبت نکنی ؟
اما فقط مسخرم کردن ...
اگر کسی مستقیم یا غیرمستقیم بهتون پناه آورد نزارید با دل شکسته برگرده شاید منتظر یه ذره درک شدن و دوس داشته شدن بوده باشه .....