دلم خیلی پراز دست خواهرم و شوهرش

حرفات خیلی به دلم نشست ارومم کرده تا الان گریه کردم راس میگی حق با شماست ممنون خواهر گلم ایشاا.. هیچ وقت ناراحتی تو خونت نیاد همیشه شادو سلامت باشین ..

واقعا  من چقد براشون سوختم راحت منو به خواهر شوهرش ترجیع داد یعنی اون از من بهتره براش 

فدای تو گلم دلم میخواست بیاد حسابی به خودشو بچش برسم یه شلوار جین برا دخترش گرفتم میخواستم بیاد بلوزم بگیرم ست شه بپوشه ذوق کنم براش ...متا سفانه ادما قلباشون باهم خیلی فرق میکنه با حرفای شما اروم شدم دیگه برام سلامتی دخترش مهم نه اومدن هر کسی دلش برای جای باشخ میره حتما دلش نمیخواد به زور که نمیشه ولی واقعا قلبم شکست 

خواهر ۴ ساله ازم بزدگتره و حدوا ۳۸ ساله از یه ادم ۳۸ ساله این حرکت بعیده ..همش حس میکنم دقیقا میدونه داره چیکار میکنه نمیدونم جواب شوهرمو چی بدم اگه بپرسه 

فدای تو مرسی عزیزم هنوزم هنگم نمیدونم چرا نیومد حداقل پیش خودم عداب وجدان ندارم که خواهرم نیومد خونم.....صب گفتم کی میای جمعه یا شنبه گفت به شوهرت نگو نمیخوام کسی بدونه  کسی خبر داشته باشه گفتم یعنی چی گفت با خواهر شوهرم فرناز خرف زدم میرم اونجا حالا چند روز پیشم شوهرش بهم پیام داد گفت به خواهرت نگو نمیدونه بهت پیام دادم ولی به شوهرت نگو ما میام تهران و باران این مشکلو داره ...از این تعجب میکنم شوهرم اصلا ادم خاله زنگی نیست بی نهایت منطقی و اقا و ابدا بلد نیست پشت کسی حرف بزنه و یا طعنه بزنه اهل نمازو خدا ادم ساکت حتی هر کی میاد خونه ازش نمیپرسه چطور شد اومدی چرا نمیدونم هنگ هنگم منم از خواهرم عصبی شدم متاسفانه زود جوش میارم گفتم نیا برو اونجا حتما اونجا راحتی حوصله حرفای خاله زنکیتونو ندارم مهم بارانه برام فقط اون خوب باشه هر کاری میخوای بکن بعد قطع کردم ...اینم بگم حدود دوماه پیشم با خواهرم باز بحثم شد من تازه از شهرستان اومدم ده روز میشود بابام ندر داشت خواهرم زنگ زد که بیا گفتم نمیام هر چی از دهنش در اومد بار شوهرم کرد گفت چسبیدی به اون چی دیدی گفتم من دوماه اونجا بوده ده روز اومدم اونم بچم مریصه شرایطشو نداده ۷ ساعت تو ماشین دو روز بعدش بسترم بستری شد چون بدنش کامل عفونت بود میدونستم شرایطش بده هر چی از دهنش اومد باز به شوهرم گفت حالا شوهرم فک کنم ۴ ساله شرایطش پیش نیومده کلا شهرستان بره و خونه ی هیچکدوم از فامیل و خواهرو برادرام نرفته از این تعجب میکنم چرا اینقد جبه گرفتن در برابرش 

نمیدونم شاید چون خیلی کمرف بد برداشت کردن ولی هزار بارم براشون توصیح دادم که بابا این کلا کم حرفه به جون بچم از عروب که از سر کار اومده تا حالا فقط و فقط یه سلام یه تشکر غذا و تو راه اومدیم خونه مادرشوهرم گفته سرده پالتوتو چرانپوشیدی سه کلمه با من که زنشم حرف زده کلا کم حرفه برعکس اون دامادمون که اینقد حرف میزنه ادم مخش هنگ میشه ....نمیدنم به خدا هزار فکر کردم از عروب 

جالب ترین قسمت ماجرا اینجاس که خواهرم خیلی تلاش کردمن با این اقا ازدواج کنم ولی حالا اینجوری ...دلم خیلی گرفته یه مدتی دیگه اصلا نمیرم شهرستان 

حرفت طلا به خدا من سالی یکی یا زیاد زیاد برم دوبار شهرستان میرم تصمیم گرفتم سالی یه بارش کنم تا هم خودم راحت باشم هم اعصابم ..همرم بنده خدا همش نگام میکنه میگه چرا تو خودتی ..ممنون که سنگ صبورم شدی خدا به دلت ارامش بده به خودت و همسرو بچه ها سلامتی عزیز دل خدا خیرت بده خیلی اروم شدم با حرفات مرسی خیر ببینی ایشا...