خودش هم پیگیرمه ولی ازترس خانوادم ازش گذشتم،به خاطر گذشتش خانوادم به شدت مخالفت کردن همکار بودیم هر دو هم به خاطر این جریان بیکار شدیم خیلی نازاحتشم ،چیکار کنم جوابشو بدم و ادامه بدیم باهم یا نه؟
چندماه خودمو به درو دیوار زدم نشد،طرفمم انقدر جسور نبود این مخالفتا روحیشو داغون کرد میگفت خدا متو بکشه که گذشته من باعث نرسیدنمون شده، اگه میجنگید شاید طور دیگه ای میشد
یعنی خواست خدا بوده؟ خب شاید اگه من انقدر احساساتی نبودم و اسیر احساساتم نمیشدم اینجوری نمیشد،اخه من دختری ام نبودم که دنبال دوستی این صحبتا باشم اصلا نمیدونم چیشد اینجوری شد،خیلی ناراحتی دارم میکشم،با هیچ کس هم نمیتونم حرف بزنم یه جوری رفتار میکنن که خودت مقصر بودی
باید تلاششو بکنه وخودشو به خانوادت ثابت کنه اگه میخادت
خطمو دایورت کردم فقط پیام میاد نمیدونم میدونه پیاماشو میبینم یانه چند بار پیام داده جیگرم میخواد اتیش بگیره، از لحاظ مالی ام ضعیفه اخه کاش حداقل وضع مالیش بهتر بود یا خیال راحت میومد جلو
من اینجوری با امید فکر میکردم همکاریم خدا کنک کنه ازدواج میکنیم کنار هم ،باهم میایم میریم سرکار ولی صد درجه برعکس اونی که فکر میکردم شدانگار با صورت خوردیم زمین
حتما میدونه داری پیامارو میبینن بخاطر همین میفرسته ولی باهاش حرف بزن گناه داره
نمیتونم همش استرس خانوادمو دارمنمیدونی که چه قدر سرکوفت شنیدن بابام میگفت تو از اعدماد ما سواستفاده کردی،حرف بزنم چی بگم دوباره امیدوارش کنم نگران خودشم هستم خیلی به هردومون استرس وارد شد وداغون شدیم ،حتی یه بار پیامکی با مادرش حرف زدم بهم گفت همون اول خانوادت مخالفت کردن نباید ادامه میدادین،اخه بعد مخالفتشون شیش ماه تلفنی در ارتباط بودیم دوباره متوجه شدن،از طرفی هم نگرانم خواستگار برام بیاد چه غلطی کنمم ،نگران سنمم هستم ۳۰ سالمه،یه ازدواج ناموفق هم چند سال پیش داشتم