سلام من ۲۷ سالم هست و ۹ سالی هست ازداج کردم همسرم فامیلمون بود و من به قول امروزی ها روش کراش زده بودم وقتی اومدن خاستگاری چون سنم کم بود خواستم رد کنم چون واقعا هنوز برای ازدواج کوچیک بودم اما مامانم از ترس اینکه خاستگاری بهتری نباشه اسرار داشت قبول کنم(من خانواده خوبی دارم و خودم هم قیافم بد نیست پس خاستگار توی همون سن کم نداشتم ) من ازدواج کردم و راضی هستم از زندگیم فقط ناراحتم چرا زود ازدواج کردم میتونستم بیشتر جونی کنم.....من دوتا خواهر ناتنی دارم که از من کوچیک تر هستن یکیشون تازه ۱۶ سالش شده و امروز مامانم گفت یک نفر تماس گرفته که شغل خیلی خوبی داره و خانواده دار هست اما من به مامانم گفتم زوده هنوز برای خواهرم اون هنوز بچه است مامان میگه اگر دوباره همچین موقعیتی پیش نیاد چی؟
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
به نظرتون دخالت کنم منو و خواهرام با هم خوبیم دلم نمیخواد هیچی از جونی و زندگی نفهمه بره درگیر شوهر داری بشه اخه گناه داره من میگم اگر قسمت باشه بازم کیس خ ب پیدا میشه؟
شما میگید چیکار کنم مامانم گفت هنوز به دخترا نگفته