خونمون همش ناراحتیه خواهرم طلاق گرفته نه ماشین داریم نه جایی میریم همش چپیدیم تو خونه بابام هم که متعصبه و نمیزاره بعد از تاریکی شب بزنیم بیرون حداقل پیاده بریم یه دور بزنیم نه اتاق جدا انگار اسیریم خودمم ناراحتم چون یه رابطه رو کات کردم خستم
^===خوشبختی چون سرابی دور دست ..و دل دریغ؛از نوری در این سیاهی ....این بغض سنگین -__- این خستگی مفرط ---این حس تهی ؛؛ همه و همه ؛ داستانی ست که هرگز به پایان نمیرسد ===^
😔💔نمیدونم بخدا دیروز رفته بودیم تور قشم ما همه دختر بودیم میخواستیم سوار قایق شیم راننده ون توی قایق پشت سرم نشسته بود اومد چند ثانیه کمرمو لمس کرد بعد اونجایی ک لمس کرد روی بند چیزم بود بنظرت عادی بوده چون بچه ها هم تعریف میکردن ک خیلی چشمش هیز بوده
یه دختر مهربون اللهم اجعلنی من التوابین و اللهم اجعلنی من المتطهرین