۱۰ماهه عروسی کردیم از خونمون تا خونه مادرشوهرم ۱۵ دقیقه راهه
شوهرمم بچه ی اول خانوادشون
اوایل ازدواج میگف شبا بریم بخوابیم اونجا
بعد از چن وقت این از سرش افتاد
حالا هی گیر میده یه شب درمیان بریم اونجا .منم بهش میگم خب ما زندگی داریم تازه ازدواج کردیم تو چرا ذوق و شوق نداری بمونیم خونمون
در هفته ۳ یا ۴ شب اونجاییم روزای جمعه هم ک خونس بهانه میکنه ک بریم خونه مامانم اینا
هر هفته جمعه هامون هم زهرمار هی دعوا
من میگم خب هفته ای دوبار .ولی همسرم میگه نه من هر وقت دلم میخواد میرم من بچه ی اولم انتطار دارن
اونوقت اگه من بگم بیا بریم خونه مامانم اینا بهانه میاره ک کار دارم فلان بهمان نمیاد
تصمیم گرفتم دیگه از این به بعد صبح ها منم برم خونه مامانم شبا هم بگم بیا بریم خونه مامانت
دیگع برای منم اهمیتی نداره خسته شدم
تو رو خدااا ا بگید چی کار کنم