من 4 ساله خونه مادرشوهرم نمیرم
و اجازه هم نمیدم بیان خونه م
علتش هم این بود، که یه مدت فلج شده بودم ولی مادرشوهرم حتی یه زنگ هم نزد بهم،حتی یه زنگ
قد یه زنگ هم برای این زن ارزش نداشتم
( البته الان خوب شدم خداروشکر)
و عین این 4 سال رو
دقیقا 5 شنبه و جمعه که تعطیلات میشه(البته وقتی امتحان نداره)
بچه مو، شده به زور میفرستم خونه ی پدر بزرگ و مادربزرگش
اوناپدر بزرگ و مادربزرگ بچه ی من هستن
و
روابط من و خانواده شوهرم
به بچه م هیچ ارتباطی نداره
بچه باید محبت پدر بزرگ و مادر بزرگ رو ببینه و حس کنه
هیچ اتفاقی هم نمیتونه باعث بشه که نذارم بچه م مادربزرگشو نبینه
مگر اینکه یه روزی بینم مادربزرگش بهش بی احترامی میکنه
اون موقع دیگه اجازه نمیدم که بره
که فکر هم نمیکنم این اتفاق بیفته
چون مادرشوهرم جونشو هم برای بچه م میده
همونقد که بچه مو دوست داره، به همون اندازه ازمن بدش میاد
انگار ارث پدرشو خوردم من