بنابه دلایلی قهروناراحتی نیس اون بادختربزرگم تنهاس من بادخترکوچیکم من راحتم چون خیلی بهش محبت کردم ولی اون لیاقت نداش اون سختشه دور ازمن ولی من دلم میخواداین روزاطولانی بشه دلم نمیخوادروزبرگشتن برسه ذهنم روحم فکرم ازادوراحت اخرین باربهم گفت لیاقت نداری راست گفت من اگه لیاقت میداشتم که اینهمه سال صبوری نمیکردم خودش دراتیش خودش میسوزه بزرگترین ضربه زندگیش گرفتن خودم ازاون کاش یه روزی براهمیشه راحتم کنه حداقل بدونم لذتم دائمی نه موقت 😞حس پروازدارم حس اینکه دیگه قرارنیس وقتموبراادم بیهوده هدربدم ولی میدونم این امید روبایدبه گورببرم