مامانم اینا رفتن سفر بعد زن داداشام رفتن ناهار غذا درست کردن خونش من فاصلم بیشتره باهاشون ،به من ساعتای ۹و نیم زنگ زدن که ناهار بیا خونه مامانشون منم شوهرم نبود و واقعاً موقعیتشو نداشتم گفتم به چه دلیلی نمیتونم بیام اونا نگفتن حالا شب بگیریم که تو هم باشی شما باشین بهتون بر نمیخوره؟چجوری باهاشون رفتار کنم
بیخیال باش
اینم بگم اگه مامانم مهمونی بگیره وایمیسته تا مهمون جمع شیم بعد مهمونی بگیره اینا فقط به فکر خودشونن
حتما اون موقع حسش بوده و واسه شب برنامه دیگه ای داشتن ناراحتیتون بی جاست
مامانت خونه نیست چرااونجان
لطف زیادی داشته بتده خدا،یه عروسی بیشتر نیست،،،
نه راستش ناراحت نمیشم. یا نهایتا خودم پیشنهاد میدم نمیشه شب بذارید.
البته بستگی به میزان صمیمیت داره
چه ربطی داره
الان مادرت ایناخونه شون بودن؟!
خب درست کرده گفته توهم بیا
نازآووردی ناراحتم هستی؟!
😐😐😐دنبال زیر بغل ماری
خب دعوتت کردن دیگه نرفتی
اوفففف 😐صبح جمعه ای برو کنار خانوادت یه صبحونه بخور این حرف ها چیه
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
4 ثانیه پیش
6 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
