من روزای اول باشگامه
و رژیم سختی شروع کردم درحدی ک روزی ۱٠٠٠ کالری بیشتر نمیتونم بخورم
و ما همیشه سر غذا باهم میحرفیدیم چون جفتمون شکموییم
این چن وقته خیلی درگیر بود و اصن همو ندیدیم منم دلم خیلی براش تنگ شده بود ولی چون میدونستم وضعیتش بده فعلا،میخواستم مهمونش کنم
یهو امشب جوری توپید بهم زبونم بند اومده
هی سعی کردم احترامشو حفظ کنم حریممون از بین نره ولی انقد دلم شکسته دارم گریه میکنم
شات ها زیاده بزاتون میزارم
میشه یکی بگه چرا اینجوری کرد باهام🥺لطفا هی پست بزارید ک بدونم هستید تا بفهمم واسه خودم نمیزارم و کسی هست ک میخونه🥺لطفا تا تهش بخونید چون اخراش فکرکنم مشخص شد چشه