از وقتی مادر و پدرم دو تا فلج شدن و برادر ندارم، خودم مامان و بابا همش مورد زور گفتن همه قرار میگیرمیم از همسایه شوهر خواهر فامیل پدر
قضیه اینه
یه دیونه ای ده سال میومد جلو در خونه خاستگارم
هر سالی یه بار جلو در میومد و میگفت منو وقتی داشتم میرفتم کنکور بدم دیده و اون موقع دانشجو بوده کوچه بالایی ما خونه کرایه کرده بوده
والا نمیشناسمش امسال بیشار اومد جلو در خونه و منم بخاطر تنهایی که پدر مادرم مشکل دارن دوس دارم ازدواج کنم
پسره دو بار تا حالا خونه ما اومده بار اول با خونوادم صحبت کرد و منم گفتم باید خونوادتو ببینم اشنا بشیم و سنتی پیش بریم
بار دوم پسره بیشعور همش میخواست دسمالیم کنه چون فهمید مادر پدرم مریضن منم دیدم اذیت میشم گفتم میرم اتاقم بخابم حالم بده و تو برو ازینجا
تو خواب که بودم بنظرم چن بار اومد اتاقم که درش هم بسته بودم
بار اخر میخاست روم بیفته رو تختم هلش دادم گفتم از خونه برو بیرون با پرویی گفت که برو با دوست پسرهات باش و رفت
خیلی فشار میخورم که ادم چندشی مثل اون هم زبون باز کرده و بی احترامی میکنه
مادرم خواب بود چون مریض بود فقط بابام بیدار بود اونم نفهمید چون پسره به بهونه چای اوردن برا بابام میومده و بابام گفت نفهمیده بوده😔