آره مامانم اصلا به فکرش نیست کلا خیلی خسته ام ازاینکه باید دوتاخونواده رومدیریت کنم مامانم بیماری اعصاب داشت ازبچگی من من مجبور بودم همه چیزو سروسامون بدم حتی حالاکه ازدواج کردم انگار دیگه هندل کردن این همه اتفاق ازدستم خارج شده دوست داشتم منم یه جوری بودم که خونوادم حمایتم میکردن نه برعکس