امروز زنگ زد با یکی دیگه از دوستام بود،گفت میخوایم بیایم خونت برات رفع اشکال خیاطی کنیم.
اومد دو تا بچه شیطونش رو هم اورد مانتو خودش برش زد بعدم بی اجازه نشست پشت چرخم .با اینکه خراب بود هی پدال رو فشار میداد میگفت چرا نمیره!
بعدم بلند شدن رفتن،دیگه به رفع اشکال من نرسیدن.
خونم مهد کودک شده بود.
بهش بگو عزیزم، بگو چقدرم رفع اشکال کردینا 😆 با خنده بگو
چطوری آشنا شدید
اگه صمیمی نبودید نباید میزاشتی بیان
چطوری پای ادمای بی ملاحظه رو از خونتون بریدید؟؟
همش زنگ میزنه میگه میخوام بیام خونتون سردوز بزنم.
منم روم نمبشه بگم نه.دلم نمیخواد فکر کنه گدا بازی در میارم اما هر وقت میاد ،بچه هاشم میاره اصلا هم تمیز نیست اعصابم بهم میریزخ
اسی ی بنده خدایی اهل دعا و جادوعه هرموقع میومد زندگیم میریخت بهم
خلاصه چند هفته پیش زنگ زد ک من میخوام بیام خونت گفتم عزیزم همسرم بد مهمونه هرموقع مهمون میاد اذیت میشم شرایط مهمون داری ندارم باید ببخشید
الکی گفتم همسرم بد مهمونه ک دیگه نیاد قبلا هم میخاست بیاد مدام بهونه میوردم ک اینجا نیستم و اینا دیگه دیدم فایده نداره ی چی گفتم ک کلا نیاد
این ادما سمی رو باید از زندگیت حذف کنی
