2777
2789
عنوان

حسرت عشق قدیمی،شما مثل من نباشید:)

1362 بازدید | 19 پست

اولین بار که رفتم مغازشون ۱۹/۲۰ سالش بود منم بچه بودم دلم هری ریخت ،صداش قیافش اخلاقش همه چیزش جذاب بود،گلفروشی اون بود ولی باباش کمک دستش بود|توی یکی از خیابون اصلیای تبریز 

ازمغازه که زدم بیرون قلبم مثل چی تپش داشت دست پام گم کرده بودم ولی خب من یه دختر درسخون بودم که برای خانواده و اعتمادی که بهش داشتن احترام زیادی قائل بود برگشتم به زندگی معمولی ولی با فکر اون

دوسش داشتم خیلی زیاد هروقت خیابون میرفتیم راهم دور میکردم که شده حتی یه ثانیه ببینمش :)

گذشت گذشت یه روز که ازاونجا رد شدم مغزشون جمع کرده بودن منم اونقدر احمق بودم که این مدت نه یه شماره تماس نه یه آیدی از تابلو مغازه برنداشته بودم اون چند ماه روزگاران سیاه بود حالم بد که دیگه توی شهر به این بزرگی نمیبینم ولی

منم از این عشق یه طرفه ها داشتم دوران مدرسه ولی الان که رد میشم از جلو مغازش میگم چقد دیونه بودم😂

یه آدم تنها که جز خدا کسیو نداره به رسم رفاقت برای ازدواجم یه آدم مومن و صالح کسی که کنارش به خدا نزدیکتر شم یه صلوات بفرست برام ..یا امام رضا خودت میدونی تو دلم چی هست 

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

پارسال اتفاقی ازیه خیابون رد می‌شدم که جلوی مغازه دیدمش یعنی قلبم میتونم بگم جوری تند میزد میگفتم الان سکته میکنم من پیداش کردم دوباره اینبار منم درسم تموم شده بودو دانشگاه میرفتم اما اونقدر بزدل و ترسو بودم که نرفتم مغازه دوکلمه باهاش حرف بزنم تنها کاری که کردم شماره و ایدیش برداشتم

خلاصه گذشت محرم اومد توی این مدت من اونقدر ترسو و احمق بودم یه بار نرفتم آقا یه گل ازین بخرم یه برممغازه بچرخم نمیدونم از چی بود همیشه دست پام شل میشد نمیتونستم 

محرم اینو من تو دسته دیدم باورم نمیشد توی تبریز به این بزرگی من این دیدمم 

گفتم اینقدر بزدل نباش برو جلوش وایستا نگاش کن اگه اونم خوشش اومد ک هیج خوششم نیومد حسرت به دلت نمیمونه ولی خب اونقدر شلوغ بود ک چشم چشم نمیدید

به شمارش زنگ زدم گوشی برداشت چندبار حرف زد دید قط کرد من تمام این مدت چشمم به خودش صداش بود با دوستاش ازونجا رفتن انگار اون لحظه دنیارو دادن بهم ازخوشحالی اینکه هم دیدمش هم صداش شنیدم:)))

ازونجا که اومدم خونه عهد کردم برم بهش بگم ک دوسش دارم

ناگفته نماند صداش ضبط کردم گوش میدادم ...

رفتم پیجش فالو کردم تولد داداش بزرگم نزدیک بود گفتم میرم گل از اون میخرم لباسام پوشیدم رفتم جلو در مغزشون داشت گلارو مرتب می‌کرد دستم گذاشتم رودستگیره یه لحظه نمیدونم چیشد گفتم شاید الان وضعیتم اوکی نیست باید اونیکی لباسم میپوشیدم اصلن امروز نباید میومدم و،،، برگشتم 

نمیدونم منی ک واقعا اعتماد به نفس خوبی داشتم قیافمم واقعا خوبه ازین میترسیدم این ازم خوشش نیاد 

خلاصه خونه که رسیدم توی پیجش دنبال ایدیش گشتم نبود که نبود ۱۰ هزار نفر زیر رو کردم ولی این پیدا نکردم

بد مدت ها ایدیش پیدا کردم درخواست دادم قبول نکرد 😑با پیج دوستم اونم قبول نکرد یا پیج فیک اونم همینطور که دیگ حس کردم یکی تو زندگی این هست ک قبول نمیکنه ک بد یه هفته یه قلب گذاشت بیوش 

حالم بد بود گریه میکردم ولی گذشتم گفتم درست نیست دیگ پیگیر کسی بشم ک رل داره بااینکه واقعا دوستش داشتم یه آبجی بزرگ تر از خودش داشت گه گاه از پیجش عکسای این میدیدم

انقدر دیرکردی تایارو دوست دخترگرفت.

بعدشم اگه بهش میگفتی دوسش داری هم سرانجام نداشت.چون پسرا اگه بری سمتشون خودشونو چس میکنن.باید خودشون عاشق بشن.باید یه کاری میکردی اون عاشقت شه بدون اینکه بفهمه تو دوسش داری

توزندگیم انقدر وجود خدارو حس کردم که حدنداره، خدایاشکرت 💙

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز