من بچه طلاقم زجرای زیادی کشیدم دوست ندارم بچم بخاطر اینکه من عذاب نکشم بچه طلاق بشه.ادم بده ی زندگیه من ادم خوبیه زندگی اوناس.ارزوم اینه بچه هام بزرگ شن ازدواج ک کردن همون فردا صبحش دادخواست طلاق بدم.وقتی میرم توفکر به زندگیم بعد طلاق فکر میکنم قند تو دلم اب میشه.
تورو خدا بچه هاتونو ضعیف و تو سری خور یا از اون طرف از خود راضی و مغرور بار نیارید😔
چند ساله ازد کردی
چند تا بچه داری
بچه هات چند سالشونه
یبزرگ شدن تو محیط پر تنش و پر از استرسم اخر لطمه شو میزنه
خواهشا تا از تخمم زندگیتون و روابطتون با شوهرتون مطمین نشدین بچه نیارین
زمانی بچه دار بشین که از همه چیز خیالتون راحت باشه
انگار منی وجود نداره.سالی سه بار میبرم دیدن خانوادم.ورود خواهرم ب خونمو غدقن کرده.نمیزاره درس بخونم یا کار کنم
نمیزاره تنهایی بیرون برم.حتی نمیزاره لباسی ک خودم دوس دارمو بپوشم.ارایشگاه نمیبره ببره باید ب دل این باشه.لباس نمیخره باید ب دل این باشه.
جالب اینه برای همه اینا هم دلیل میتراشه
شاید از نظر بعضیا مسخره باشه ولی شاید سالی ۲۰بار اسمونو ب چشم میبینم😔
من ۲۲اون۳۲
سنتی.پسرعمم بود.خیلی پسر خوش مشرب و مودبی بود.
ن ذره ذره فشاراش بیشتر شد.مثلا نمیزاره برم بیرون میگه با بچه ها سختته.میگم میخوام برم همون لحظه از سرکار میاد ک تنها نریم.وهی میگه بدو دیره بدو دیره.دیگع اینه باهاش بیرون نمیرم .مثلا قرار بود بعد عقد من ادامه تحصیل بدم.بعد عقد گفت بیا باهم تجربی کنکور بدیم بعد عروسی گفت بیخیال من نمیرم توهم نرو تموم.دیگه خستم
باهاش هزار بار حرف زدم نمونش همین امروز صب.میگه شلوار بگ ن تموم شد و رفت.میگم خب من بگ دوس دارم.گفت پس بیخیال شلوار نمیخریم.
بابام هزار بار اومده وسط.شوهرم بش میگه دایی این تو این دخترت حالیش کن و میره خودش انگار ن انگار بابام اومده اونو راضی کنه.دیگه من مشکلاتمو ب بابام نمیگم چون هم میاد وسط شوهرم کوچیکش میکنه هم الکی حرص میخوره علیل میکنه خودشو..
چقدر مامان منی تو
ولی کلی حرف زدم باهاش راضی شده
عزیزم طلاق بگیر بچه هات دوس دارن پدر مادرشون ارامش اسایش داشته باشه ما بچه ها وقتی دعواهاتونو میبینیم زجر کشیدن مادرمونو میبینیم بیشتر زجر میکشیم
