پیروتاپیک دیشبم.. از همه خواهرای گلم ک کمک کردن و نظر دادن تشکر می کنم.. صبح همسرم ساعت ۹ صبح گفت بمناسبت روز پدر بریم پدر و مادرت هم ببریم و بریم قم زیارت حضرت معصومه و ناهارم بخوریم و یک هدیه هم برای پدرت بخرم ک از بازار جلو حرم ی پیراهن برای پدرم خرید.. حس کردم چون دیشب ی کم دلخور شدیم از هم این پیشنهاد رو داده یا منظور دیگه ای داشت و خواست یادآوری کنه که فردای عقدمون رفتیم قم و زیارت و قرار گذاشتیم باهم.. خلاصه رفتیم و برگشتیم ک خواهرم نیومد و موند خونه و به تیکه گفت شوهرت ک کلا با من و زن داداشامون کلا سلام و والسلامه و عین چوب خشکه با ما ولی من چیزی به خواهرم نگفتم چون بارها ب همسرم گفتم اینا ازت ناراحتند ولی میگه من احترامشون رو دارم ولی بجز سلام و احوالپرسی آخه حرفی باهاشون ندارم.. خلاصه مادرم گفت شب بریم خونه ما برای شام و برگشتنی رفتیم شام خونه مادرم اینا و بعد از شام داداشام هم اومدن برای روز پدر ک خواهرم و زن داداشام نظرشون این بود ک دوباره با همسرم حرف بزنم و راجب بحث حجابم قانعش کنم..مادرم گفت من دخالت نمیکنم و ب پدرم هم ک کلا نگفتم.. چون پدرم اوایل بشدت مخالف ازدواج ما بود ب علت شغل همسرم و میگفت شغلش رو دوست ندارم ولی الان اونقدر باهم خوب هستند ک حتی از برادرهام بیشتر احترامش رو داره.. بعد از شام برگشتیم خونه بهش گفتم ک من سنم کم بوده موقع ازدواج و قولی دادم حالا تو اگه عاشقمی کوتاه بیا.. اینم بگم تو خانواده و فک و فامیل ما چادری خیلی کمه.. مادرمم حتی چادری نیست..ولی سمت اونا بیشتر برعکس ماهستند ومادرش و خواهراش ک چادری اند .. بعدم گفتم ک یادته تو خواستگاری توگفتی چهارده سکه مهریه و ی زیارت کربلا و خانواده من مخالفت کردن ولی من پافشاری کردم تا اوکی شد و البته ب من گفت اگه چهارده سکه مهریه رو قبول کنم قول میده ب محض فروش خونه کوچیکش و خرید خونه بزرگ سه دانگ خونه رو بنامم کنه ک البته موقع خرید خونه بزرگتر باردار بودم و نشد برم محضر ولی بعدا ب اصرار خودش تمام خونه رو بدون اینکه کسی بفهمه زد بنام من و گفت اگه خدایی نکرده و زبونم لال با توجه ب شغلش اتفاقی براش بیوفته دوست داره تمام خونه مال من و پسرمون باشه.. خلاصه اینکه منم بهش گفتم ب عقیده من احترام بزار و تو ذوقم نزن.. اونم بازم حرفی نمیزد.. کلا اهل جار و جنجال و دعوا کردن نیست.. ولی تهش گفت تا آخر هفته بعد جواب قطعی میده ک نظرش راجب تغییر تو حجابم چیه؟ حالا موندم چی میخاد بهم بگه؟ هرچی اصرار کردم هم چیزی نگفت؟ نمی دونم ناراحت شد یا نه؟ ولی اگه بگه مخالفه نمیدونم چ عکس العملی باید داشته باشم؟ دعا کنید برام ک ختم بخیر بشه این قائله..
مشکلتون رو چادره؟
شوهرت خیلی خوبه🥹
مشکل تفاوت عقیده هاتون هست که شما اول ازدواج گفتی چادریم پس باید به حرفت هم عمل کنی
به هر حال این موضوع مهمیه و اگه نمی تونستی همون اول باید میگفتی
الان چادری هستی ؟
اصلا مطرح نمی‌کردی آروم آروم و با سیاست تغییر میدادی تیپت رو
گفتم بهش مانتویی هستم و گفت اگه میخای ازدواج کنیم از الان چادری باش ک منم با توجه به اینکه ایشون ب دلم نشسته بود و آرامش بهم میداد در کنارش بودن قبول کردم.. هنوزم خیلی دوستش دارم ولی چون جوان هستم دوست دارم ی کم تو ظاهر تنوع داشته باشم..
الان آره هستم.. تو بعضی مسافرت های خانوادگی برداشتم ک چیزی نگفت ولی حس کردم قلبا راضی نیست وتوخودش میریزه.. اهل جار و جنجال نیست کلا.. چون خودش اهل نماز و روزه و رعایت نامحرم و دعا و ایناست بهم اوایل توبحث سهل انگاری تو نماز تذکر دوستانه و محبت آمیز میداد ولی خب من دست و پاشکسته میخوندم و میخونم که دیگه بیخیال شد و تذکر نمیده و گفتم شاید برای چادرم تو عمل انجام شده قرار بگیره و بعد ی مدت کوتاه بیاد ک فعلانتیجه ای نگرفتیم..
گفتم بهش مانتویی هستم و گفت اگه میخای ازدواج کنیم از الان چادری باش ک منم با توجه به اینکه ایشون ب دلم نشسته بود و آرامش بهم میداد در کنارش بودن قبول کردم.. هنوزم خیلی دوستش دارم ولی چون جوان هستم دوست دارم ی کم تو ظاهر تنوع داشته باشم..