دوران بچگیم و نوجوانی و دانشجوییم بهترین دوران زندگیم بود انقدر خوش بودم اصلا نمیفهمیدم استرس غصه ینی چی
اززمانی که ازدواج کردم همه چی عوض شده دیگه اون زندگی راحت گذشته رو ندارم
منظورم اینکه دائم تو باغ بودم خونه باغ بازی بادوستا خوش گذرونی های زیاد دائم خرید و سفر
اما زتدگی مشترک خیلی سخته همش باید بدویی
پشت کامیون جمع میشدیم با کمترین امکانات می رفتیم ۱۳ بدر چقدر خوش می گذشت
وقتی امتحانات بین دوترم تموم میشد وایییی اصلا صفایی داشت
منم از روزی ک ازدواج کردم بیشتر اوقات حالم خوش نیست
ی روز خوش ندیدم هرسری یک فکرو خیال
من ادم ازدواج و روزای سخت نبودم
منم با اینکه شوهرم واقعا مرد خوبیه و برا من هیچی کم نذاشته، ولی هیچ وقت فکرش نمی کردم متاهلی این همه سخت باشه، مسوولیتش خیلی زیاده شاید اگه بر می گشتم عقب انتخابم مجردی بود، تربیت بچه ها، مریضیاشون، مدیریت زندگی پر از چالشه، من الان به شدت دلم بی خیالی دوران مجردی رو میخواد
استخدامی شرکت نمیکنی
منم همیشه به دخترم و خواهر زاده ام میگم خوشی خونه ی پدرتونه قدر بدونید
خنده های بلند
خوابیدنای طولانی مدت و بدون دغدعه خرج کردن بدون فکر
همه ی اینها برای خونه پدره خونه شوهر خبرب نیست
