متاسفانه نسبت به آشنا و فامیل زبونم تنده 😐😐😐 با مامانم دعوام شد

این تاپیک حالت دردودلی داره پس طولانیهههههه😂😂

قبلاً وقتی یکی یه کاری میکرد یا یه حرفی میزد ناراحت بشم و بهم فشار بیاد جواب نمی‌دادم و میریختم تو خودم اما الان تقریبا یکی ۲ سال میشه که راحت حرفمو میزنم.

 بی ادبی نمیکنم  اما تیکه مو می‌اندازم  و نسبت به آشنا اینطوریم ، غریبه زیاد برام اهمیت نداره  بعضی وقتا جواب میدم بعضی وقتا سکوت میکنم و اگه چیزیم نگم بعدش خودخوری نمیکنم چون این اعتقاد و دارم در طول زندگیم یه آدم رندوم اومد یه چی گفت و رفت چرا بابتش خودم و اذیت کنم یا اصلا چرا به خودم فشار بیارم یا فکر کنم تا یه جوابی بهش بدم ؛ میتونم بگم که ااااصلا برام اهمیت نداره حرف یه آدم رندوم اما برعکس حرف یک اشنااا خیلی خیلی برام مهمه چون این اعتقاد و دارم که این آدم که اشنامه وقتی به خودش این اجازه رو میده یه چی بهم بگه یا یه کاری کنه من ناراحت بشم  چرا من در تقابل این کارو نکنم ؟؟ 

حالاااا داستان از این قرارها که یکی از اشناهای نزدیک مادری ۲ ماه پیش کار چوب خونمونو انجام داده بود قابل ذکر هستش که همون اوایل چندین بار من و مامانم و بابام بهش گفتیم دستمزدت بگو چقدره ، ولی میپیچوند و می‌گفت مجانیه ، من از شما پول نمیگیرم ، ما می‌گفتیم نمیشه اینطوری که باز میپیچوند می‌گفت حرفشم نزنید ما هم خونیم  ما فلان و بهمانیم و ..... 

اینم بگم که  اون تایم تمام اجناس و خود بابام خرید از اون بزرگه که ورق mdf بود تا کوچیکه که میخ و پیچ باشه و حتی تمام پول حمل و نقل و باربری و بابام حساب کرده بود و این آقا سر هیچ چیزی  برای ما از جیبش خرج نکرده بود  

حدود هفته پیش این آقای گل بعد کلی اصرار مامانم که بگو دستمزدت چقدره و شماره حساب بده پول برات بریزم یه فاکتور نجومی برامون فرستاده ( فقط دست مزد خودش) به چند تا نجار و کابینت ساز دیگه بابام فاکتور و نشون داده کرک و پر همشون ریخته حتی یکیشون از فاکتور ایراد گرفت و پیشنهاد داد که فاکتور ببریم اتحادیه تا اتحادیه با این دوست عزیز برخورد کنه . 

اینم اضافه کنم که این بزرگوار قبلاً یه در ساخته بود برای خالم که هیچ پولی نگرفته بود و برای مامانبزرگمم کابینت زده بود و فقط پول جنس و گرفته بود و دستمزد خودشو نگرفته بود . 

 خلاااصه امروز خونه مادر این بزرگوار همه مون دعوت بودیم که بحث همین کار خونه ما شد مامانم بهش گفت که یه روز بیا خونه ما جلوی من حساب کتاب کن  تا به یه توافقی برسیم که هم تو راضی باشی هم من  ، بعد من یهو رو کردم به مامان بزرگم و خالم گفتم این داره دستمزد کار شما ام از ما میگیره  ها ( چرا این حرف و زدم چون به پیشنهاد سفت و سخت مامانبزرگ و خالم ما کار و دادیم به این آقا ، مامانبزرگم گفت به جای غریبه کار و بده به آشنا که آشنا پول ببره سر سفره اش و بابام اونموقع از دخالت مامانبزرگم خیلی ناراحت شده بود چون کلا بابام مخالف اینه که کار و به آشنا بدیم و اون موقع ام به احترام مامانبزرگم هیچی نگفت )   بعد خندیدم و گذشت باز دلم آروم نگرفت باز به خنده و فاز شوخی و اینا به فامیلِ عزیزِ نجارمون گفتم مطمئن باشم که هزینه زایمان خانمتم رو فاکتورمون کشیدی دیگه 

خلاصه تا اینکه ما نشستیم تو ماشین  بابام هیچی نگفت اما مامانم تا برسیم خونه کلی دعوام کرد گفت  جلو زبونت و نگه دار ما فامیلیم  باید مراعات کنیم و باید جلوی زبون تیزت و نگه داری که ناراحتی پیش نیاد   ما تا دم مرگمون  باهم فامیلیم ، چشم تو چشیم ، میریم خونشون ، میان خونمون و ......     

از ۴ ۵ بعد ظهر مامانم باهام سرسنگینه 

من میدونم مامانم ته دلش خنک شده ها ولی بروز نمیده   

من خودم از موقعی که اومدیم حالم خیلی خووووبه     

از حرف و کار خودم خیلی راضیم ولی مامانم خیلی خیلی خیلی کم بهم عذاب وجدان داده    

الان بلاتکلیفم که از کار امروزم راضی باشم یا نه 😂😂😂