من زیاد جایی نمیرم اکثرا تو خونه م
چون درونگرام خداروشکر ن افسرده م ن غمگین
ی دختر داره ۲ سال ازم بزرگتره
داییم همیشه میگه بیا خونه ما چند هفته بمون
برید بیرون اینور انور
داییم بنده خدا خوبه
اما امان از دخترش تا چشمش ب من میفته قرار میزاره با پسرا اینور اونور میگه بیا بریم بعد مثلا ب مامانش میگه مریمو میخام ببرم بازار اگه بگم نه نمیرم زنداییم میگه چقد خشک و بی روحی خب برو بیرون بگرد مجبورم برم
بعد ی روز بااین پسر ی روز بااون پسر
کلا هر خراب بازی ک دوس داره میکنه اخرشم میگه رفتیم اینور انور نشونش دادم
ن میزاره مامانه بفهمه نه باباهه
منم اصن دلم نمیخاد باهاش برم بیرون
شاید از نظر تیپ ظاهری شبیه هم باشیم
اما خط فکریمون مث هم نیست
اگ دفعه دیگه دایی هی اصرار کرد بیا بریم چی بگم؟؟؟
نمیخامم بگم میخام کنگور بدم چون نمیخام کسی بفهمه