از این ب بعد چطوری باش رفتار کنم
خونه ما و جاریم یک ساعت فاصله داره و اونا طبقه پایین پدر شوهرم زندگی میکنن
ماهر هفته میریم و اونام میان بالا و جاریم ب کمک مادر و خواهر شوهرم از ماپذیرای میکنن و هرجام بگیم بامون میان و...
منم خواستم جبران کنم و چند وقت پیش ب جاریم گفتم شمام بیان گفت باشه
و هفته پیش گفت اینشالا ب زودی میایم خونتون بچه هاشم گفتن میایم منم گفتم خوش اومدین کی میاین خودمون بیایم دنبالتون (ماشین خودشون شریکی و همیشه در اختیارشون نیست)
گفت سه شنبه عصر منم گفتم باشه میایم دنبالتون و باهم تا جمعه خوش میگذره ونیم و میریم گردش و...
جاریمم گفت باشه
وقتی اومدیم خونه ب شوهرم گفتم اونم گفت باشه و سه شنبه زنگ زدم شوهرش و گفتم خودتون و آماده کنید میایم دنبالتون گفت اخه قراره بریم عیادت خواهر زنم گفتم باشه بیاین شب از اینجا میریم، بعدش گفت اخه میریم خونه عمومم عموم دستش شکسته گفتم باشه اونجام فردا میریم و گوشی و بده ثریا (خانمش) گوشی و داد و گفتم خودتونو آماده کنید عصر میایم دنبالتون گفت باشه ممنون
رفتیم و اوردمیشون
شام و خوردیم و بعد شام شوهرم باشگاه داشت ما رو رسوند خونه خواهر ثریا و خودش رفت باشگا
از اونجا ک خاستین بیایم شوهرم گفت تا سر خیابون بیاین میام اونجا دنبالتون و رفتیم اول خیابان ی فروشگاه داشت من رفتم مقداری وسایل خوراکی برای خونه بگیرم (گوجه و سس و ماست و پنیر و مربا و...) ک برادر شوهرم م دنبالم اومد وسائل و گرفتم و حساب کردم و اومدیم و چند ثانیه بعد شوهرمم اومد و رفتیم خونه
خونه بحث این شد فردا کجا بریم برادر شوهرم گفت ما میریم منم گفتم ن بابا نمیزارم تا جمعه برین و...
الان ادامه شو میزارم تایپ شده