از اونجایی که معمولا کارها رو (به اشتباه) سادهتر از چیزی که هستند تصور میکنم با خود فکر کردم امشب کار رو شروع میکنم و تا فردا شب تمام وسایلو بسته بندی میکنم. مستقیم رفتم خونه و شروع کردم. چندبار برای خرید روزنامه و کارتن و چسب رفت و آمد کردم و هر بار چیزی یادم میزفت و دوباره مجبور میشدم برای خرید بیرون برم. تا آخر شب فقط تونستم نصف کابینتهای آشپزخونه رو بسته بندی کنم.
تازه فهمیده بودم چقدر اینکار زمانبره اما چاره ای جز ادامه نبود. باز ادامه دادم. تمام آن شب و روز بعدش رو مشغول بودم اما واقعا حجم کاری که انجام شده بود در برابر چیزی که باقی مانده بود هیچ بود.
با ناراحتی و خستگی و گرسنگی دست از کار کشیدم و رفتم بیرون تا شام بخورم. حس کردم خوردن یک پیتزای خوشمزه حالمو بهتر میکنه. سفارش دادم و منتظر نشستم و مشغول صحبت با خانمی که او هم منتظر سفارشش بود شدم.
به من گفت اخیرا اسباب کشی داشته و تمام کارهای بسته بندی و حمل و نقل رو به یه شرکت باربری و اسباب کشی سپرده و کاملا راضی بوده. شماره شرکتو گرفتم تا استعلام قیمت بگیرم. زنگ زدم، هزینهها منطقی بود و قرار شد فردا صبح اول وقت دو نفر کارگر بسته بندی خانم و آقا که زن و شوهر بودن برای انجام کارهای بسته بندی به خونم بیان.
طبق برنامه راس ساعت اومدن و به محض ورود به خونه دست به کار شدیم. تقریبا هر چیزی که بسته بندی کرده بودم رو دوباره بسته بندی کردیم چون گفتن خیلی بد بستی و حتما موقع جابجایی باز میشه و میشکنه.
بعدش فهمیدم که میتونم به شرکت درخواست بدم یکنفر بره و خونه جدیدو تمیز کنه. با صاحب خونه جدید هماهنگ شدم و یک نظافتچی برای نظافت خانه رفت و تقریبا 7 ساعت طول کشید تا خونه رو تمیز کنه. جالبه بدونید که تمام وسایل (شوینده، تی؛ دستمال و ...) رو هم خودش برده بود و لازم نبود من هیچ کاری انجام بدم.
اینور تا غروب اغلب وسایل جمع شده بود و فقط لباسها و خورده ریز آشپزخانه و سرویس بهداشتی مونده بود که یکی دو ساعته اون هم انجام شد و اون خانم و آقای مهربون رفتن. دوباره برای شام خوردن بیرون رفتم و با خیال راحت شام خوردم. جاتون خالی یه خورشت کرفس خیلی خوشمزه بود!
قرار بود شرکت فردا صبح ساعت 10 خاور بفرسته و بریم خونه جدید. ساعت 9 از خواب بیدار شدم و صبونه خوردم. از شرکت برای هماهنگی تماس گرفتن و یرب به ده خاور اومد. تیم اسباب کشی چهار پنج نفر بودن که ماشالا هزار ماشالا خیلی قوی بودن.
تا ساعت 9 شب همه کارها انجام شد و با خیال راحت از بیرون غذا سفارش دادم و تو یه خونه تمیز و مرتب نوش جان کردم.
این بود خاطره اسباب کشی یکنفرۀ من