باز دوباره خواب دیدم خونه پدربزرگم بودیم که یه ساله فوت شده اونجا شلوغ بود خیلی شلوغ اونم فوت شده بود مثلا ولی من یه نظر روی تختش تو اتاقش دیدمش یکدفعه دیدم چشاش بیرون زده و چپ شده خیلی ترسیدم ترسناک بود خییییلی یکدفعه دیدم بزرگترای فامیل همه پا شدن گفتن فاتحه بخونید همه فاتحه بخونید بختک افتاده روی مرده و این خیلی بده همه گریه میکردن و فاتحه میخوندن براش
منم میدیدم باز پدربزرگم رو احساس میکنم بقیه هم میدیدن مثلا از دنیا رفته بود ولی نصفش اینجا بود میدونی یعنی حالتی مثلا روح کامل از بدنش جدا نمیشد
بعد سفره غذا هم پهن بود انقد شلوغ بود تند تند مردم میومدن سر سفره میخوردن باز ی گروه دیگ میومدن