اول بگم مامان بزرگم مریضه نمیدونم به این ربطی داره یا نه
دیشب خواب دیدم تو خونه ی مامان بزرگم مراسم عقد کنون بود
وقتی داماد اومد طلاهارو روی عروس انداخت
گفت که باید ی دختر مجرد پاشه اونو برای یکی از پسرا نشون کنیم
بعد دوماد همینطور گفت:کی ایشونو میخواد
بعدش ی تور زرد رنگ دستش بود خواست بندازه رو سر من من رفتم اون ور خیلی بهم برخورد
بنظرتون چیه؟