گلین ۱۰
چه دست و دلباز
آبجی ملیحه م خنده ای کرد و گفت؛ همچین دست و دلباز هم نیست این شام واسه جمع کردن رای
کمی دیگه حتمی از طرف پاشاخان هم دعوتی میاد
عععع آبجی اینجوری نمیشه؛ خب ماهم شام میدیم
آبجی ملیحه م اخمی کرد و گفت؛ درباره ی من چه فکری کردی؟ یه روستارو چه جوری شام بدم آخه؟ زرنگ باشی خودت برنده میشی
ای بابا حالا جایزه چی هست؟
جایزه هرسال فرق میکنه و موقع شام گویا اعلام میکنن
اطلاعاتت قوی آبجی ملیحه
آره آخه یکی از دوستای بچگیم شوهرکرده اومده اینجا چند سال هربار میاد کلی راجع به رسم و رسوم روستا باهام حرف میزنه
ابجی ملیحه م رفت واسه درست کردن ناهار و ماهم ولو شدیم
یه مسابقه از کت و کول انداخته بودمون
هنوز چشام گرم نشده بود که باز در زدن
با مشت کوبیدم به بازوی رضا؛ بپر در و باز کن آبجی دستش بنده
پاشو خب خودت برو
من خسته ام؛ دمر شدم و محل ندادم
رضا هم نامردی نکرد و یه مشت حواله م کرد و رفت برای باز کردن در
خب آبجی ملیحه میگما من شام میرم خونه پاشا شما هم برید خونه کدخدا
لازم نکرده همه باهم میریم خونه ی کدخدا
حالا چرا پاشاخان نه؟!
چون پاشا از چن تا روستا مهمون داره و بود و نبود ما به چشم نمیاد
بعدشم کدخدا یه دختر داره بهم معرفی کردن ببینم پسند میشه یا نه
آبجی ملیحه بیخیال
بعدشم مگه این مسابقه چقدر مهمه که بابتش اینهمه بریز و به پاش میکنن؟
برنده میره مسابقات استان و کشور و بعد هم کشورهای همسایه و این برای اسم روستا خیلی مهمه
دیگه خوابم پریده بود و رفتم سراغ نهال و خودم و باهاش سرگرم کردم عصر هم یه حموم رفتیم و حسابی به خودمون رسیدیم
آبجی ملیحه م با وسواس خاصی تو لباس هامون نظر میداد و میدونستیم که داره واسه مون نقشه میکشه
بعد براندازمون کرد و گفت؛ چشمم کف پاتون برم اسفند دود کنم وای امشب چشمتون نکنن
آبجی داری زیادی شلوغش میکنیا
نه جانم این روستا دوتا جوون خوش قد و بالا و همه چی تموم مثل داداشای من به خودش ندیده
نهال نیگامون میکرد و میخندید
بیا این یه الف بچه هم میگه تعریفای مادرش الکیه
خلاصه که راه افتادیم خونه ی کدخدا
حیاط گوش تا گوش فرش پهن بود و مردا حیاط بودن و خانوم ها بالا اتاق مهمون
یه گوشه با تعارف کدخدا نشستیم و حواسمون بود که نقل مجلس هستیم
یه پرده کشیده بودن گوشه ی حیاط تا خانومها راحت تر رد بشن و برن بالا و میون هیاهوی جمعیت چشمم خورد به ننه تلی و دختری زبر و زرنگ که از راه رفتنش مشخص بود چقدر بلاس
خیره بودم بهشون که رضا زد به پهلوم
دخترک با اینکه رو گرفته بود اما حواسش نیم نگاهی هم به ما بود