صبح به شوهرم گفتم امروز خونه تنها میشم بیا خونمون عقدیم
بعد رفیقش خونشون تو کوچه ماس اومد رفیق ش برد بعد آورد سر کوچه مون بود زنگ زد گفتم کجایی گف سرکوچه تون دارم میرم خونه گفتم بیا دیگه خونه تنهام گف ن امیر میاد و فلان گفتم از ساعت ۴ به بعد میاد مادرم ساعت ۵ میاد بابام ساعت ۶ یا۷ میاد بیا دیگ نه میرم یه روز دیگ میام کلییییییی التماس کردمش گف ن بزار یه روز دیگ گفتم خودت نمی خواهی بیایی تو اگه بخواهی بیایی یه ساعتم زیاده برا باهم بودنمون نه بزار یه روز دیگ یا امشب یا خانواده ام میان (چرا با خانواده ات میایی اصلا نیا نکنه خیلی خوشم میاد از خانواده اشغالت) اینا را نگفتم گفتم کاش بهم نمی گفتی که اومدی سر کوچه مونی و نیومدی گف باشه دیگ بهت زنگ نمیزنم خدا حافظ گفتم به قرآن اگه تو کار داری قط کرد خیلییی ناراحتم من همش میگم بیاااا اون نمیاد