چقدر منی ... آینده من تباه شده بخاطر یه سری کارهای خودشو پدرم
چندروز پیش یه بحث شدیدی کردم کلی از گذشته حرف زدم و شاکی شدم
نشست از داستان زندگیش گفت که خونه بابام چه بدخبت هوایی کشیدم و از دست بابات چه بدخبتی هاایی کشیدم و این حرفا
بعد برگشت گفت دیگه بغلت نمیکنم مادر نداری برو زودتر عروسیتو بکن برو که جلو چشمم از دستم عذاب نکشی
حالا هم چندروزه باهام حرف نمیزنه نکاهمم نمیکنه
دلم برای خودم میسوزه:) که همه این سالها تباه شدم ولی بازم تهش همه چی میفته گردن من