من ی خواهر شوهر دارم از خودمو شوهرم بزرگتره
تنها مجردی تو تهران زندگی میکنه
چی بشه دوماه ی بار بریم ی شب بمونیم اونجا
اما اون هر دو سه هفته میاد خونه مامانش
چند باری هم من دعوتش کردم خونه خودم
چقدر تدارک میبینم
شام میوه ژله
خلاصه
ما دیشب خونش بودیم قبلش باهم مراسمی رفته بودیم بعد رفتیم خونش
ی چای نیاورد
ی میوه حتی
اخرسری باباش گفت ی پرتقال بیار من بخورم
اونم یدونه پرتقال از یخچال دراورد گذاشت تو بشقاب داد ب باباش
من حرصم درومد گفتم پس ما چی؟ی پذیرایی نمیکنی از ما؟
گفت وا خونه خودتونه بعدشم تازه مراسم بودیم
ک من دیگه جوابشو ندادم رفتم دشویی
اومدم دیدم مادرشوهرم میوه گذاشته تو ظرف
هرچقدر اصرار کرد نخوردم کفتم بهم بر خورد دیگه نمیخورم